۱۳۸۷/۱۰/۱۱

-------------------------------------------بسمه تعالی
مردی بزرگ، دانشمندی گرانقدر، شاعری خوش قریحه، نویسنده ای توانا، عارفی بی مدعا، شادروان حاج محمد علی اکبریان (عاطف) به دیار باقی شتافت، روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
در مراسم تشییع، تدفین، ختم و هفت آن عزیز سفر کرده اقشار مختلف مردم از سراسر کشور پهناور و عزیزمان شرکت نمودند و بردل مجروح بازماندگان مرهم نهادند.
قدردانی و تشکر از کلیه عزیزان وظیفه بازماندگان می باشد که بدینوسیله ابراز می گردد، ضمنا از سازمان ها و ارگان ها و نهادهایی که بذل محبت کرده و با پلاکارد، تاج های گل، ایمیل، تلفن و حضور در مجالس از آن بزرگوار تجلیل کرده اند سپاسگزار می باشیم.
----------------------------------------------------------------------( خانواده عاطف)

۱۳۸۷/۱۰/۰۹






چه سخت است در باور گنجاندن غروب عاطف و چه سخت است نگارش یادواره جدایی او
وقتی به صفحه اول دیوان عزیز و نگارم مینگرم...


طالقان به واسطه دینی که به تو دارم ودر دامن پاک و پرمهرت پرورش یافته ام و به عنوان سپاس که در راه اجرای یک اثر بی بدیل بدست آورده ام به پیشگاه عظمت تو بلند همت ، جوانمرد و فرهنگ دوست، سر تعظیم فرود می آورم و می گویم:
طالقان، ای مهد ایمان و تمدن در جهان-------طالقان، ای زادگاه شیر مردان جهان
خاک پاکت تا ابد جاوید، همچون آفتاب------ای وطن، دارالامان مومنینی در جهان
------------------------------------------(عاطف)


( کاش می شد باز هم دستان پر مهرش را در دستهایم بگیرم)



۱۳۸۷/۱۰/۰۴

بار بربست وبه گردش نرسيديم و برفت.


ديشب در كمال ناباوري خبر از دست دادن آقاي اكبريان را در وبلاگ ديدم و از ديشب تا كنون بغضي با من است. بيش از هر چيز به خودم لعنت فرستادم كه با امروز و فردا كردن فرصت ديدار دوباره با اين دوست فرهيخته را از دست دادم. انگار هميشه بايد دير برسيم و بعد افسوس‌هاي بي‌پايان. صداي گرم و رفتار مهربان و شوخ طبع پيرمرد هنوز در نظرم است. اواخر بهار هر بار كه از شهرك رد مي‌شدم به مغازه ايشان سري مي‌زدم كه شايد ببينمشان و مي‌ديدم مغازه بسته است. بالاخره با منزلشان تماس گرفتم و متوجه شدم كه ايشان مريض هستند. كمي با هم تلفني صحبت كرديم و اصرار داشت كه به ديدنش بروم. گفتم حتما مي‌آيم. و نمي‌دانستم كه آن‌قدر در چنبره‌ي كارهاي روزمره غرق خواهم شد كه فرصت ديدارشان را براي هميشه از دست مي‌دهم. ديگر من مانده‌ام و چند خاطره‌ي شيرين از ديدار ايشان در طالقان و غمي كه تا مغز استخوان مي‌دود.
مرحوم عاطف علاوه بر مجموعه‌اي از صفات پسنديده‌ي انساني، نويسنده‌اي است كه تمام مردم طالقان به نوعي وام‌دار اويند. او با نشر كتاب‌هاي عزيز و نگار و فرهنگ عامه طالقان بسياري از خاطرات جمعي و مراسم اين سرزمين را كه رو به فراموشي بود به شكل مكتوب درآورد. آقاي اكبريان از آن‌دست نويسندگاني بود كه در اين روزگار كيميا هستند. كار فرهنگي را به عشق فرهنگ انجام مي‌داد نه به اميد نان. و دغدغه‌اش جوانان سرزمينش بود. تا جايي كه مي‌دانم در حال گزينش و تدوين كتابي در حوزه‌ي ادبيات كلاسيك بود كه نمي‌دانم به پايان رسيد يا خير.
او علاوه بر تحقيق و نويسندگي خطاط خوبي هم بود. هنوز صداي چرخش قلمش را بر برگ نخست كتاب خودش به خاطر دارم كه با خطي خوش و قلبي مهربان كتاب را تقديم به دوستي مي‌كرد. عكسي از او گرفته‌ام كه به نظرم شخصيتش در آن كاملا پيداست: پشت ميز كوچكش در مغازه شهرك نشسته بود و با ليواني كه قلم‌هايش را در آن مي‌گذاشت كادر را كامل مي‌كرد. نوشتن، صميميت و سرزندگي. حيف كه ديگر جايش براي هميشه پشت آن ميز خالي ‌است.
مي‌دانم كه اكنون روح او در كمال آرامش و قرين رحمت الهي است. افسوس از آن جهت است كه پدربزرگي مهربان را از دست داده‌ايم.
ياد و خاطرش گرامي است.

۱۳۸۷/۱۰/۰۳

رحلت آقای اکبریان، نویسنده و شاعر طالقانی (منجمله منظومه عزیزونگار)


کل من علیها فان

شادروان حاج محمد علی اکبریان

( عاطف )

چه سخت است در باور گنجاندن غروب عاطف و چه تلخ است نگارش یادواره جدایی او

از خاطر دلها نرود یاد تو هرگز
ای آن که به نیکی همه جا ورد زبانی

بدینوسیله غروب ستاره ای درخشان و پرفروغ ، انسانی وارسته ، معلمی دلسوز ، عارف و صادقی کار دیده ، همدم نسیم وصال ، محرم حریم جلال ، رهنمای راه حقیقت ، محب اهل بیت ، خادم محرومین ، مظهر خوبی ها و کمالات و فضائل انسانی مرحوم مغفور شادروان حاج محمد علی اکبریان ( عاطف ) شاعر و نویسنده توانا ، بزرگ خاندان اکبریان را به اطلاع کلیه دوستان و آشنایان می رساند.

به این مناسبت مراسم تشییع و تدفین آن مرحوم روز سه شنبه مورخ 03/10/87 از ساعت 30/8 صبح الی 00/14 در شهر طالقان برگزار و مراسم ختم آن مرحوم نیز روز پنج شنبه مورخ 05/10/87 از ساعت 00/14 الی 30/15 در مسجد جامع شهر طالقان منعقد می گردد. وسیله ایاب و ذهاب راس ساعت 00/10 صبح مورخ 05/10/87 از مقابل درب منزل آن فقید سعید در تهران آماده حرکت به سمت شهر طالقان می باشد .

تشریف فرمائی عموم عزیزان موجب اجر اخروی و نشانه تجلیل از مقام علم و زهد آن مرحوم و تسلی خاطر بازماندگان خواهد بود.

از طرف همسر و فرزندان و کلیه وابستگان سببی و نسبی

۱۳۸۷/۱۰/۰۲

بدون شرح

زُمستان گِردي و صحرا سيفيدهَ
دُلُم لـرزان، مُثال وُلـگ و ويدَه
چِـله اي شُـو كُـجَه دَرَه نُگـارم
نمــي دانُـم چُبَـه دُل نـا اُميــدَه


(از كتاب طالقاني سرود، سروده آقاي محمدعلي صالحي طالقاني)

۱۳۸۷/۰۹/۲۲

فرزند طالقان


سلام: امروز بشیم کوه یک گل بدیم تقدیم مینم به شما خوبان- ولی یک مسابقه- اگه بگوتین این فصل سال این گل چیه؟ بالای کوه جایزه دارین(به زبان خودمان)

۱۳۸۷/۰۹/۱۹

سلام به مناسبت عید قربان

خسی در میقات
چهار و نيم صبح مكه بوديم. ديشب هشت و نيم از مدينه راه افتاديم. ماشين يك اتوبوس بود كه سقفش را برداشته بودند. لباس احرام را از مدينه پوشيده بوديم. و مراسم مسجد و بعد سوار شدن و آمدن و آمدن. سقف آسمان بر سر و ستاره‌ها چه پايين، و آسمان عجب نزديك. و من هيچ شبي چنان بيدار نبوده‌ام و چنان هشيار به هيچي زير سقف آن آسمان و آن ابديت، هر چه شعر كه از بر داشتم خواندم ـ به زمزمه‌اي براي خويش ـ و هر چه دقيق‌تر كه توانستم در خود نگريستم تا سپيده دميد. و ديدم كه تنها «خسي» است و به «ميقات» آمده است و نه «كسي» و به «ميعادي». و ديدم كه «وقت» ‌ابديت است، يعني اقيانوس زمان. و «ميقات» در هر لحظه‌اي. و هر جا. و تنها با خويش. چرا كه «ميعاد» جاي ديدار تست با ديگري. اما «ميقات» زمان همان ديدار است و تنها با «خويشتن». و دانستم كه آن زنديق ديگر ميهنه‌اي يا بسطامي چه خوش گفت وقتي به آن زائر خانه خدا در دروازه نيشابور گفت كه كيسه‌هاي پول را بگذار و به دور من طواف كن و برگرد. و ديدم كه سفر وسيله ديگري است براي خود را شناختن. اين كه «خود» را در آزمايشگاه اقليم‌هاي مختلف به ابزار واقعه‌ها و برخوردها سنجيدن و حدودش را به دست آوردن كه چه تنگ است و چه حقير است و چه پوچ و هيچ.

جلال آل احمد

۱۳۸۷/۰۹/۱۱

گذری بر آبشار کرکبود



راستش را بگم اصلا قصد نداشتیم بریم کرکبود. رفتیم تا پول دیوان غواص را که به علت قیمت نسبتا بالاش خوب فروش نرفته بود بگیریم. یکیش را هم یک گردشگر اهل اصفهان خریده بود. ( البته یه نکته هم اینجا بگم. کار فرهنگی کردن جز عشق نمی طلبد. گاهی یه چیز هم باید از جیب بزاری. همانطور که ما هم قسمتی از سود فروشنده را از جیب دادیم. )بگذریم. مغازه بسته بود و من پای بازگشت نداشتم. گفتم یه دوری بزنیم تا باز کند. رفتیم شهرک و اوانک و ... تا رسیدیم به تابلوی کرکبود. تابلوی کرکبود را رد کردیم زدم رو ترمز. به دوستم گفتم من جز ده خودمان با چند تا ده که به خاطر امامزاده رفتیم جاهای دیگه طالقان نرفتم. خلاصه سر خر را به سمت کرکبود کج کردیم. پس از پیچ در پیچ های 360 درجه ای به یک دشت وسیع رسیدیم. ظهر تابستان بود اما رگبار زده بود و هوا روح نواز. به ده اول رسیدیم . وای که چه باغ سیب هایی داشت. گفتند اینجه هَشانه. به راهمان ادامه دادیم و رسیدیم به کرکبود. نزاشتن ماشینو به داخل ده ببریم. جوانک میگفت یه ربع ساعت راهه. پس از پیمودن مسیر ی که از داخل روستا رد میشد از انتهای روستا خارج شدیم. آنجا هم باغ سیب بود و مردی داشت سیبهاش را به گردشگر ها میفروخت. کنار راه دره ای بود که واقعا عمیق بود.با وجود اینکه اهل کوهم ولی من را خاک کبود رنگ آنجا(شاید مصداق کرکبود باشد) و ارتفاع وحشتناک دره گرفت. دیوار بلندی که با زاویه قائمه به ته دره وصل میشد.
بعد از آن، سراشیبی به سمت آبشار شروع میشد. خیلی ها همانجا می ایستادند . ما هم خواستیم همانجا بمانیم ، اما اگه پایین نمیرفتیم جدا از کفمان میرفت. رفتیم پایین. خنکای آبشار آنقدر لذت بخش بود که دمی را به نظاره ایستادیم. یادم رفت بگم پسر نگهبان دم ده گفت بهار هیبت و عظمت آبشار دیدنی است اما در تابستان هم که کم آب است ارزش دیدن را دارد. شدت آب به حدی بوده است که سنگ های زیر آبشار را همانند حوضچه های تقریبا بزرگ که جون میده برای آبتنی در آورده است.
نکته ای که قابل بیان است این است که لا اقل اگرشورا در مسجد را می بندند یه دستشویی عمومی برای این مکان که گردشگر زیاد داره بزارن.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کلیه حقوق مطالب ، تصاویر و فایل‌های صوتی منتشر شده در وبلاگ متعلق به نویسندگان آن است و هرگونه استفاده از آن‌ها تنها با اجازه مستقیم نویسنده امکان‌پذیر می‌باشد.