۱۳۸۷/۰۲/۱۸

خاطره

آقاي پارساي عزيز در قسمت نظرات بعدازظهري در طالقان نوشته خانم رويا اشاره به خوردن گردو و سياه شدن دستها كرده اند كه من را ياد كودكي ام انداخت.
همانطور كه ميدانيم و رويا جان نيز در نوشته چون مورچگان بايد اندوخت به آن اشاره كرده آن موقع ها بايد در مصرف همه چيز قناعت مي شد تا بتوانند سياه زمستان را سپري كنند. مادر بزرگ من هم از اين قاعده مستثني نبود و وقتي تابستانها به طالقان مي رفتيم و گاهي حتي 2 تا 3 ماه هم آنجا مي مانديم بيشتر به قبيله اي شبيه مي شديم كه براي شبيخون زدن به جايي مي روند چون فقط من و خواهرها و برادرم نبوديم پسرعمه ها دختر عمه ها پسر عمو و دختر عموها خلاصه شايد 10 - 15 نفري مي شديم اگر هر كدام فقط 50 تا گردو هم مي خورديم مي شد 500 عدد كه خوب تعداد كمي همي نبود.
ميدانيد كه خوردن گردوي تازه آن هم با پوست سبز رنگ چه دردسرهايي دارد! سياه شدن و زشت شدن دستها و ...
مادربزرگ و عمه هايم براي اينكه ما به گردو ها شبيخون نزنيم حالا فرقي نمي كرد مال باغ خودمان باشد يا غير به دروغي متوسل مي شدند كه خيلي از آن وحشت داشتم حتي گاهي شبها از ترس خوابم نمي برد.
مي گفتند يك جانوري است به نام چنگ واكرك (change vakarak) كه ناخنهاي دراز و محكمي دارد، شبها وقتي بچه هايي كه گردو خورده اند و از سياهي دستهايشان پيداست كه دزدكي اين كار را كرده اند مي خوابند اين جانور به سراغ آنها مي رود كف دست ها را با ناخنهايش خراش مي دهد و بعد به روي زخمها نمك مي ريزد!!!!
حالا فكرش را بكنيد با دانستن اين داستان با چه حول و هراسي گردو مي خورديم و با چه هول و هراسي شب را به صبح مي رسانديم.صبح كه از خواب برمي خواستيم، مي ديديم هيچ اتفاقي نيافتاده، ولي با نگراني دوباره از بعداز ظهر ترسان ترسان به سراغ درختهاي گردو مي رفتيم.


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کلیه حقوق مطالب ، تصاویر و فایل‌های صوتی منتشر شده در وبلاگ متعلق به نویسندگان آن است و هرگونه استفاده از آن‌ها تنها با اجازه مستقیم نویسنده امکان‌پذیر می‌باشد.