۱۳۸۷/۰۲/۳۰

خاطره ای از مار(1)

قضیه مار و روستای قدیم آرتون و سد میراش مرا یاد خاطره ای انداخت. تا چند سال پیش در هر قسمت از ده یک شیر آب و حوضش بود که مردم را روزی دو سه بار از خانه هاشان بیرون میکشید و چقدر هم خوب بود. چون همدیگر را میدیدند. بچه های قدیمی تر ماجرا جوتر هم بودند. برادر بزرگترم به همراه دوستانش ماری را از سد میراش گرفته بودند و کشته بودند. مار را به ده آورده و دم آن را لای سرپیچ شیر که به شلنگ میزدند بسته بودند . سر ظهر یکی از زنهای همسایه بعد از صرف ناهار ظرف ها را به سر شیر می آورد و با مشاهده مار از یکی از همشهریها میخواهد مار مرده را دوباره بکشد. برادرم و دوستانش هم که گوشه ای کمین کرده بودند به کار اینها میخندیدند. خلاصه مرد همشهری داس به دست مار مرده را میکوبد و میگوید کشتمش ، من کشتمش. برادرم و دوستانش هم قه قه میخندیدند.
یاد شیر آب و حوضچه اش بخیر.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کلیه حقوق مطالب ، تصاویر و فایل‌های صوتی منتشر شده در وبلاگ متعلق به نویسندگان آن است و هرگونه استفاده از آن‌ها تنها با اجازه مستقیم نویسنده امکان‌پذیر می‌باشد.