يه مثلي كه الان درباره زياد خوردن يادم افتاد اصطلاح:
"گسنا گرها" ست.
گسنا (Gosna) كه همون گرسنه هست.
گرها (Gorha) هم به كنه مي گويند. همان موجوداتي كه غالباً به بدن حيوانات مي چسبند و تا كاملاً سير نشوند، از بدن حيوان جدا نمي شوند. ( البته خون حيوان را مي مكند.) و هر چه كنه گرسنه تر
باشد مدت زمان بيشتري به بدن حيوان چسبيده است.
حالا گسنا گرها به بچه شير خواري مي گويند. كه دائم به بدن مادرش چسبيده است و دائم در حال مكيدن است:)
۱۳۸۷/۰۱/۲۷
ضرب المثل
آيا مي دانيد مثل زير يعني چه؟
كولي بنگت بز
(Kooli bengate boz)
1 كولي (Kooli) به بزغاله مي گويند.
2- بنگت از مصدر بنگتن (bengaton) به معناي انداختن
كولي بنگت بز
(Kooli bengate boz)
1 كولي (Kooli) به بزغاله مي گويند.
2- بنگت از مصدر بنگتن (bengaton) به معناي انداختن
قند شكنان
يكي از رسمهاي پيش از عروسي در طالقان است. هفتهي بعد از اري ari گرفتن، نزديكان دو طرف (عروس و داماد) خانهي عروس جمع ميشوند. از طرف خانهي داماد چند مجمعه majmae براي عروس ميبرند. در درون مجمعهها سنجد، كشمش، توت ،(شكلات اگر در درسترس باشد)، روسري، چند متر پارچه و يك كله قند ميگذارند. و با كل kel كشيدن و هاي وهوي به خانهي عروس ميبرند. در خانهي عروس پس از احوالپرسي و ... يك نفر از طرف فاميل عروس مسئول شكستن قند ميشود. او ابتدا تيشه را بالا ميبرد اما اعلام ميكند كه بايد تيز بشود و قند را نميشكند. بعد اطرافيان پول ميگذارند (هر كس بسته به توان مالي خود پول ميگذاشته است.) سپس با اجازه از بزرگتران در جمع قند را ميشكند. سر كلهي قند را در جيب خود ميگذارد و بقيه قند را ميشكند تا همان شب ميهمانان با آن قند چاي بخورند. و اما سر كله قند نزد آن فرد ميماند و بعد داماد ميرود از او سر كله قند را ميخواهد. كه در واقع بايد اين سر كله قند را ببرد تا با عروس چاي بخورند. اين را هم بگويم كه مادر عروس مشخص ميكند كه خانهي چه كسي عروس و داماد بروند و چاي بخورند!
و داماد بهازاي سر كله قند پولي به قندشكن ميدهد. كه اين مبلغ در آن دوران كم هم نبوده. مثلا از پيرمردي ميپرسيدم گفت پنج ريال (حدود شصت سال پيش) داده تا سركله قند را گرفتهاست.
در ده شما اين رسم چگونه است؟ لطف كنيد حتما اگر اختلافي را مينويسيد نام ده را هم ذكر كنيد تا روشنتر باشد.
و داماد بهازاي سر كله قند پولي به قندشكن ميدهد. كه اين مبلغ در آن دوران كم هم نبوده. مثلا از پيرمردي ميپرسيدم گفت پنج ريال (حدود شصت سال پيش) داده تا سركله قند را گرفتهاست.
در ده شما اين رسم چگونه است؟ لطف كنيد حتما اگر اختلافي را مينويسيد نام ده را هم ذكر كنيد تا روشنتر باشد.
كودكي مادر
مادرم هنوز مادر نشده. بهتر بگويم، بزرگ نشده. او كه خود جزئي از طبيعت است، سرزنده و دلشاد در فراز و فرود طبيعت جست و خيز مي كند و جست و جو. گوشه هاي دامنش گره بر گردن ظريف مادر دارد تا بستري دوباره براي سبزي هاي خفته بركوه باشد. اينجا و آنجا گاه شورك (1) و گاه گوپلك (2) جمع مي كند. هرچه را مي شناسد، بر ميچيند. او لاله هاي وحشي زرد و سرخ را هم مي شناسد و ميداند كه روح نواز خانه خواهد شد.
در لابه لاي بوته ها و سنگها چشمان خيره اي، چشمانش را خيره مي كند. كبكي پوش كرده، ساكت و بي حركت. او كبكها را هم مي شناسد. كبك نااميد از استتار خويش، به اولين گامي با حركات تند بال و پر، جوجه هايش را پر مي دهد. فراري مي دهد. زندگي مي دهد تا به جوجه هايش زندگي دهد. اكنون التهاب نبض كبك دستان مادر را گرم مي كند. مادر شادان و دوان به سوي پدرش روان مي شود. سوال پدر، مادر را غافلگير مي كند و جواب مادر، پدر را متعجب!
- زرچ م چه كني؟ (3) (Zarech o ma che koni)
- م هديم خوارم بخوره. (4) (ma hadim khuarom bokhora)
- اگه خوارت بيميره، وچش بي مار گرده، تو خوش داري؟ (5)
(age khuaret bimira, wachesh bi mar garda, to khosh dari?)
پدر با كلامي تمامي احساس و طبع برگرفته از طبيعت را بازپس مي دهد. او آنچنان با طبيعت عجين است كه كبك را با فرزند خويش يكي مي داند. اما مادر خردتر (6) از فهم طبيعت، براي بازگرداندن كبك به جوجه هايش ترديد دارد، گرچه با قدمهايي سست راه آمده را باز مي پيمايد.
1- شورك (shoorak): نام يك گياه كوهي است با برگهاي بلند و باريك
2- گوپلك (goopelak): نوعي قارچ كوهي كه معمولاً كوچك و سفيد و براق هستند. (در بعضي مناطق به آن كرگ كين korge kin مي گويند.)
3- كبك را براي چه مي خواهي؟
4- مي خوام بدهم خواهرم بخورد.
5- تو خوشت مي آيد، اگر خواهرت بميرد و بچه اش بي مادر گردد؟
6- خرد (به ضمه خ): كوچك
در لابه لاي بوته ها و سنگها چشمان خيره اي، چشمانش را خيره مي كند. كبكي پوش كرده، ساكت و بي حركت. او كبكها را هم مي شناسد. كبك نااميد از استتار خويش، به اولين گامي با حركات تند بال و پر، جوجه هايش را پر مي دهد. فراري مي دهد. زندگي مي دهد تا به جوجه هايش زندگي دهد. اكنون التهاب نبض كبك دستان مادر را گرم مي كند. مادر شادان و دوان به سوي پدرش روان مي شود. سوال پدر، مادر را غافلگير مي كند و جواب مادر، پدر را متعجب!
- زرچ م چه كني؟ (3) (Zarech o ma che koni)
- م هديم خوارم بخوره. (4) (ma hadim khuarom bokhora)
- اگه خوارت بيميره، وچش بي مار گرده، تو خوش داري؟ (5)
(age khuaret bimira, wachesh bi mar garda, to khosh dari?)
پدر با كلامي تمامي احساس و طبع برگرفته از طبيعت را بازپس مي دهد. او آنچنان با طبيعت عجين است كه كبك را با فرزند خويش يكي مي داند. اما مادر خردتر (6) از فهم طبيعت، براي بازگرداندن كبك به جوجه هايش ترديد دارد، گرچه با قدمهايي سست راه آمده را باز مي پيمايد.
1- شورك (shoorak): نام يك گياه كوهي است با برگهاي بلند و باريك
2- گوپلك (goopelak): نوعي قارچ كوهي كه معمولاً كوچك و سفيد و براق هستند. (در بعضي مناطق به آن كرگ كين korge kin مي گويند.)
3- كبك را براي چه مي خواهي؟
4- مي خوام بدهم خواهرم بخورد.
5- تو خوشت مي آيد، اگر خواهرت بميرد و بچه اش بي مادر گردد؟
6- خرد (به ضمه خ): كوچك
خاطرات پدربزگها!!
با سلام،
اين يكي خاطره مال اون يكي بابابزرگمه:
آقاجان در دوران اجباري (اسمش روشه. مجبور بوده بره، وگرنه دل از طالقان نمي كنده!) در خبازخانه (نانوايي) كار مي كرده و خميرگير بوده. دقيقاً همون دوره اي كه رضاخان يه شاطر رو انداخته بوده تو تنور. رضا خان صبح اول صبح مياد بازديد. نون خراب بوده (به گمانم سوخته بوده) به شاطر ايراد مي گيره اين چه نوني؟ شاطر هم از ترس جونش تقصير رو مي اندازه گردن خمير گير. همون بابابزرگ بنده.
آقاجان هم پيش خودش فكر مي كنه جوابش و بدم بهتره. من كه افتادم تو تنور حداقل بزار حرفم و بزنم.
خلاصه مي ره جلو و نوني كه تازه از تنور درومده بود يعني تنور دوم،سوم كه نون خوبي هم بوده، رو نشون ميده و مي گه:" اين خمير همون خميره. هميشه تنور اول چون حرارتش زياده نون مي سوزه. بعد كه حرارت تنور كمتر مي شه، نون خوب درمياد." (مثل اينكه اون موقع با هيزم تنور و گرم مي كردند)
از قراري رضا خان از شجاعت آقاجان خوشش مياد و مي گه اين مرد بياد باغبان كاخ بشه، خلاصه پاي آقاجان ما اينطوري به كاخ هم باز شد!
اين يكي خاطره مال اون يكي بابابزرگمه:
آقاجان در دوران اجباري (اسمش روشه. مجبور بوده بره، وگرنه دل از طالقان نمي كنده!) در خبازخانه (نانوايي) كار مي كرده و خميرگير بوده. دقيقاً همون دوره اي كه رضاخان يه شاطر رو انداخته بوده تو تنور. رضا خان صبح اول صبح مياد بازديد. نون خراب بوده (به گمانم سوخته بوده) به شاطر ايراد مي گيره اين چه نوني؟ شاطر هم از ترس جونش تقصير رو مي اندازه گردن خمير گير. همون بابابزرگ بنده.
آقاجان هم پيش خودش فكر مي كنه جوابش و بدم بهتره. من كه افتادم تو تنور حداقل بزار حرفم و بزنم.
خلاصه مي ره جلو و نوني كه تازه از تنور درومده بود يعني تنور دوم،سوم كه نون خوبي هم بوده، رو نشون ميده و مي گه:" اين خمير همون خميره. هميشه تنور اول چون حرارتش زياده نون مي سوزه. بعد كه حرارت تنور كمتر مي شه، نون خوب درمياد." (مثل اينكه اون موقع با هيزم تنور و گرم مي كردند)
از قراري رضا خان از شجاعت آقاجان خوشش مياد و مي گه اين مرد بياد باغبان كاخ بشه، خلاصه پاي آقاجان ما اينطوري به كاخ هم باز شد!
اشتراک در:
پستها (Atom)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ