مهمان بودم اما با رفتار طبیعی و خودمانی مهماندار از همان لحظات نحستین احساس کردم در خانه هستم. خانه پاکیزه است همچون خود پیرزن. همه جا از سادگی و پاکی میدرخشد. پیرزن هر عصر جارو را برمیدارد و از اتاق پشتی شروع میکند تا به ایوان برسد. بعد هم باغچه را آب می دهد و جلوی در را آبپاشی می کند، درست مثل امروز و امروز او به مهربانی کارهایش را لحظهای رها کرد تا پذیرای من باشد. بر بالشهای سفید گلدوزی شده تکیه دادهایم و روی جاجیمهای کهنه اما درخشان نشستهایم. پیرزن استکان خالی را از پیشام بر می دارد تا دوباره برایم چای بریزد. آن نوع چای که فقط با آب طالقان بدست میآید و از نوشیدن آن سیر نمیشوم.
پیرزن بذله گو است. میخندد و میخنداند. از قدیمها میگوید تا به امروز برسد و زبان به شکوه بازگشاید. از شیوه امروزی زندگی و نحوه زندگی جوانان امروزی ناراضی است. در خنکای اتاق کاه گلی سفیدکاری شده نشستهایم. ستونی از آفتاب از پنجره کوچک به اتاق میریزد و روی چادرشب چهارخانه ای که روی رختخوابها کشیدهاند میافتد. در زیر این لکه آفتاب رنگ آبی چادرشب در کنار جاجیم های سرخ رنگ کف اتاق که در سایه فرو رفته اند بیشتر خودنمایی می کند و چشم را میزند. به نظرمیرسد اتاق دنج و نیمه تاریک تمثیلی از جدا ماندن پیرزن از زندگی پرغوغای بیرون است. با خود میاندیشم که در این اتاق قدیمی با دیوارهای قطورش نسلها آمدهاند و رفتهاند و میاندیشم که حتما تا بوده همین بوده. همیشه نسلی که در حال رفتن است نسلی که میآید را قبول نداشته است. بیرون پرندگان پرگو باغ را روی سرشان گرفتهاند و صدایشان گویی بستری است که گفتگوی ما در این بعدازظهر تابستانی بر آن جاری است:
ببین جانم، من برایت اینقدر از گذشتهها تعریف کردم حالا تو خودت قاضی، مثلا آنوقتها به این سادگی به کسی دختر نمیدادند! تا کار به عروسی برسد داماد میبایست از هفت خوان بگذرد، هزار جور آداب و رسوم را اجرا کند و در نتیجه آنوقتها عروس ارج و قرب داشت. مثل این دوره و زمانه نبود که! عروسی جوانها شده است مثل عروسی گربهها! امروز همدیگر را میبینند و فردا عروسی میکنند و چند ماهی بعد طلاق و زن میماند با بچهای در بغل...
از تشبیه عروسیهای امروز به عروسی گربهها خندهام میگیرد. عقل میگوید که این شکوههای پیرزنی است امٌل که با زندگی امروزی نمیسازد اما میبینم من نیز که آن ایام را ندیدهام دلم کششی نهان به همان روزهای قدیمی دارد. به همان روزگارانی که عروسیها گربهای نبود، همه چیز و هر چیز ارج و قرب خود را داشت و هیچ چیز بیهوده و بیارزش نبود و حتی هر علف هرز بیابان نام و جایگاه خود را و داستان خود را داشت. زندگی بر زمینه تکراری آشنا شکل میگرفت. تکٌرری که نویدبخش تداوم بود. تداومی که لفافی امن برای انسان فانی است. در ضربآهنگ آمدن فصلها، در قبول سنتها و در اجرای بیکم و کاست آئینهای هزار ساله، در سر تسلیم نهادن بر ارزشهای آشنای اجدادی ...
تکرٌری و تداومی مهربانانه در دل طبیعت سخت. و اینگونه با وجود دشواری و سختی زندگی امید به آینده وجود داشت و نه چون امروز سردرگمی و یاس! جایگاه و آینده کودک از همان بدو تولد مشخص بود و جهان به او میگفت که تا بوده همینطور بوده است و خواهد بود و تو نیز همچون اجدادت بر این خاک خواهی زیست تا روزگارت بگذرد و در آسمان دوباره به اجدادت بپیوندی.
عصر روشنگری با کشف معروف گالیله آغاز شد. ابتدا زمین و سپس انسان از مرکزیت کائنات عزل شدند. ارزشی را از انسان گرفتند و حفره خالی آن به جای ماند. امروز مدرنیته اقتصادی میخواهد آن حفره را با ارزشهای بازار، با قدرت خرید و با شهوت مصرف پرکند. مصرف کردن یا مصرف نکردن، مسئله این است و ارزش تو "انسان" در این راستا محک میخورد.
مدرنیته چه دستاوردی داشته است؟ حقیقت این است که انسان با دستیابی به تولید انبوه و رسیدن به جامعه مصرفی یا به اصطلاح جامعه رفاه، و با کم ارزش یا گاه بیارزش کردن کالا (یعنی آنچه که ساخته و پرداخته دست خود انسان است) در حقیقت بار دیگر ارزش خویشتن را تقلیل داد و این ادامه همان روندی است که با گالیله آغاز شد.
در قدیم قوطی خالی شکلات میماند تا سالها در پشت پسینه مادربزرگ نباتدان (جای نباتی) شود تا دیدن نقشونگار خوش آب ورنگش مژده برطرف شدن دلدرد باشد و یا ظرف چای میشد تا سالها به بخشی از تصویر سفره صبحانه تبدیل شود. امروز اما تغییر سال به سال مبلمان حد بالای آرمانها است. اگر جدیدترین گوشی همراه را داشته باشی انسانی درخور توجه هستی و محترم بودن با نونوار بودن بدست میآید، اسراف نشانه تشخص است.
در تلاش برای "به روز بودن" و "به روز ماندن" فراموش کردهایم که روزها در حلقهای بیپایان تکرار میشوند اما ما در سفری یگانه و بیبرگشت در راه هستیم...
در تلاش برای "به روز بودن" و "به روز ماندن" فراموش کردهایم که روزها در حلقهای بیپایان تکرار میشوند اما ما در سفری یگانه و بیبرگشت در راه هستیم...
ادامه دارد