در این قسمت، به ارائه عکس هایی از یکی از مناطق که جزء محدوده دنبلید است میپردازم. باغ چال. دره ای سرسبز و آکنده از سبزی های کوهی و علی الخصوص نعناع . تصویراول یک آبشار کوچک است که خیلی زیبا هم هست. در تصویر دوم به نظرم لانه جانوری است که در زیر سنگ بزرگی لانه دارد. اما کی میتونه دست کنه تو لانش.در تصویرسوم یک جانور که خودش را به خوبی استتتار کرده مشخص شده.عکس ترشک را هم از همین منطقه گرفتم. فقط امیدوارم همه در حفظ طبیعت کوشا باشیم.
۱۳۸۷/۰۲/۰۸
۱۳۸۷/۰۲/۰۷
خاطره
عمه ام کوچک بود و خیلی دلش میخواست به همراه دیگران به کوه برود. اما پدر بزرگم با این امر موافق نبود . حالا به چه دلیل نمیدانم. شاید به دلیل سن کمش. خلاصه بعد از مدتی عمویم میخواست به کوه برود. عمه ام هم میخواست هر جور شده برود و سعی کرد پدر بزرگ را راضی کند. بنابراین به پدر بزرگم گفت که فردا 20 نفر میخواهیم بریم کوه. شما اجازه بدید که من هم با آنها بروم. پدر بزرگم از عمه سوال میکند که خوب این بیست نفر کی هستند؟ عمه پاسخ میدهد: یکی منم ، یکی داداش و مکث میکند . پدر بزرگم میپرسد بقیه کی هستند؟ عمه که دیگه کم آورده بود با کمی دلخوری میگوید : خوب فعلا معلوم نیست دیگه. فقط ما دونفر هستیم! شاید فردا صبح بقیه رو پیدا کردیم.
۱۳۸۷/۰۲/۰۶
ضرب المثل
این ضرب المثل یا بهتر بگم اصطلاح فقط در آرتون کاربرد دارد.
اسم طرف رو هم نمیبرم و به جاش کلمه فلانی را مینویسم.
فلانی بشیه دنبلید
felani beshie donbelid
یه راهنمایی، طرف اولین بار بوده که از آرتون خارج شده بوده و به دنبلید رفته بوده.
۱۳۸۷/۰۲/۰۵
ترانه میخام بوشوم رشنابدر
سلام و خسته نباشید به همه هم وبلاگیها. اینجا این مدت غیبت بنده چقدر مطالب جدید اومده!
کسی این شعر یا آواز را شنیده؟ : میخام بوشوم رشنابدر، آی رشنابدر ....
خیلی قدیمی است و من هم متاسفانه فقط بیت اولش را بلدم. گویا ترانه قدیمی مشهوری بوده ولی من نه خوانندهاش را میشناسم و نه شاعرش را. کسی اطلاعات بیشتری داره ؟
کسی این شعر یا آواز را شنیده؟ : میخام بوشوم رشنابدر، آی رشنابدر ....
خیلی قدیمی است و من هم متاسفانه فقط بیت اولش را بلدم. گویا ترانه قدیمی مشهوری بوده ولی من نه خوانندهاش را میشناسم و نه شاعرش را. کسی اطلاعات بیشتری داره ؟
۱۳۸۷/۰۲/۰۲
در مقام و جایگاه معنوی غواص و شیخ آقا هرنجی
در کتاب لسان الغیب شیخ آقا(هرنجی) داستانی در باره ی غواص ذکر شده که نشان دهنده ی مقام و جایگاه رفیع معنوی اوست . آن داستان به این شرح است:
شیخ آقا و شیخ مهدی فرهنگی (غواص) دوست بودند و به همدیگر ارادت زیادی داشتند . شیخ آقا به شوخی غواص راقیاس صدا می زد . غواص در روستای آرتون به رحمت خدا رفت. آقای عبد الکریم هرنجی میگفت از آقای ابو القاسمی شنیدم که اذان صبح (روزی که غواص رحلت کرد ) شیخ آقا به خانه ی ما آمد و گفت :برویم آرتون. از آنجا که فاصله ی آرتون تا هرنج زیاد بود( و آن روزها رفت و آمد فقط با پای پیاده بود) من گفتم الان که امکان رفتن به آرتون نیست. چند متر برف آمده است . شیخ آقا یک دفعه گفت : قیاس مرد ! قیاس مرد! من نرفتم ولی شیخ آقا پای برهنه خود را برای تشییع جنازه به آرتون رساند... بعد ها شیخ آقا گفت: من و غواص هر صبح نماز را در نجف میخواندیم و آنروز غواص نیامد. فهمیدم مرده است.
شیخ آقا و شیخ مهدی فرهنگی (غواص) دوست بودند و به همدیگر ارادت زیادی داشتند . شیخ آقا به شوخی غواص راقیاس صدا می زد . غواص در روستای آرتون به رحمت خدا رفت. آقای عبد الکریم هرنجی میگفت از آقای ابو القاسمی شنیدم که اذان صبح (روزی که غواص رحلت کرد ) شیخ آقا به خانه ی ما آمد و گفت :برویم آرتون. از آنجا که فاصله ی آرتون تا هرنج زیاد بود( و آن روزها رفت و آمد فقط با پای پیاده بود) من گفتم الان که امکان رفتن به آرتون نیست. چند متر برف آمده است . شیخ آقا یک دفعه گفت : قیاس مرد ! قیاس مرد! من نرفتم ولی شیخ آقا پای برهنه خود را برای تشییع جنازه به آرتون رساند... بعد ها شیخ آقا گفت: من و غواص هر صبح نماز را در نجف میخواندیم و آنروز غواص نیامد. فهمیدم مرده است.
بر گرفته از کتاب غواص بحر معرفت
کتاب غواص بحر معرفت
خلا صه پس از رایزنی با یکی از دوستان مقدمات قرار گرفتن کتاب غواص در طالقان فراهم شد. دوستان میتوانند در گیلنک در قسمتی که جاده به سمت آرتون ، دنبلید ، میراش و پایین طالقان میپیچد از مینی سوپر محمد تهیه کنند. این مکان قابل دسترس برای بالا -میان و پایین طالقان است.دقیقا کنار جاده قرار دارد. صحبتهایی با آقای میر حسینی که در میدان معلم شهرک لوازم التحریر فروشی دارند نیز انجام شده. انشاء الله به زودی در آنجا نیز قابل دسترس خواهد بود.
اصطلاح طالقانی
اویه، آدم ویر مینه!
Ewwieh, ّAdam wir meyneh
معنی حدودی: عجب، آدم حیرت میکنه! (چیزها میبیند!)
سلام دوستان،
این نکیه کلام مادربزرگ عزیزم بود. هرچند ضربالمثل نیست ولی با اجازه دوستان به یادبود آن نازنین اینجا گداشتم. هر وفت از مسائل امروزی تعجب زده میشد میگقت.
خدا رحمنش کند و یادش گرامی!
(در ضمن قدر مادربزرگهاتون رو خیلی بدونید)
Ewwieh, ّAdam wir meyneh
معنی حدودی: عجب، آدم حیرت میکنه! (چیزها میبیند!)
سلام دوستان،
این نکیه کلام مادربزرگ عزیزم بود. هرچند ضربالمثل نیست ولی با اجازه دوستان به یادبود آن نازنین اینجا گداشتم. هر وفت از مسائل امروزی تعجب زده میشد میگقت.
خدا رحمنش کند و یادش گرامی!
(در ضمن قدر مادربزرگهاتون رو خیلی بدونید)
۱۳۸۷/۰۲/۰۱
آش ترشي
مواد لازم براي تهيه آش ترشي
نخود، لوبيا چيتي، مغز گردو، چغندر، آلوچه، آلبالو، برگ قيصي (زردآلو)، كشمش، سير و نعناع داغ
نخود، لوبيا چيتي، مغز گردو، چغندر، آلوچه، آلبالو، برگ قيصي (زردآلو)، كشمش، سير و نعناع داغ
(توجه: لوبيا و نخود قبل از پخت بايد چند ساعتي در آب خيسانده شوند تا بهتر پخته شوند.)
ابتدا نخود و لوبيا چون نياز به زمان پخت بيشتري دارند بايد پخته شوند. آلوچه، آلبالو و برگ قيصي چون ترش هستند باعث تاخير در پخت ساير مواد مي شوند پس آنها را جداگانه در ظرفي ريخته و مي پزيم.
نخود لوبيا كه به حالت نيم پز رسيدند مغز گردو و چغندر را به آن اضافه مي كنيم. چغندرها بايد پس از پوست گيري نگيني درشت خرد شوند.
وقتي همه مواد بالا كاملا پختند همه را باهم در يك ظرف ميريزيم. بسته به ميل شما مي توان از سير و كشمش سرخ شده نيز استفاده كرد اما نعناع سرخ شده حتما به مواد بالا اضافه مي شود.
براي خوش طعم شدن اين آش بايد از سركه و شيره بعنوان چاشني استفاده كرد. اگر دوست داريد آش خيلي ترش باشد سركه بيشتر و براي ملس بودن آن از شيره بيشتر استفاده مي شود.
چون آلوچه و آلبالو و برگ قيصي خودشان ترش هستند پس ترشي آنها نيز براي نهايي كردن طعم آش بايد درنظر گرفته شود.اين آش در فصل زمستان پخته مي شود (چغندر يا لبو در ساير فصلها نيست) طبيعي است كه از برگ قيصي ، آلوچه يا به قول طالقاني ها سگ آلوك و آلبالو خشكه استفاده مي شود.
در تهران به اين آش آش ميوه هم مي گويند ولي كمتر كسي آن را شنيده و يا خورده است. درضمن مادرم بسيار عالي و خوشمزه اين آش را درست مي كند.
ابتدا نخود و لوبيا چون نياز به زمان پخت بيشتري دارند بايد پخته شوند. آلوچه، آلبالو و برگ قيصي چون ترش هستند باعث تاخير در پخت ساير مواد مي شوند پس آنها را جداگانه در ظرفي ريخته و مي پزيم.
نخود لوبيا كه به حالت نيم پز رسيدند مغز گردو و چغندر را به آن اضافه مي كنيم. چغندرها بايد پس از پوست گيري نگيني درشت خرد شوند.
وقتي همه مواد بالا كاملا پختند همه را باهم در يك ظرف ميريزيم. بسته به ميل شما مي توان از سير و كشمش سرخ شده نيز استفاده كرد اما نعناع سرخ شده حتما به مواد بالا اضافه مي شود.
براي خوش طعم شدن اين آش بايد از سركه و شيره بعنوان چاشني استفاده كرد. اگر دوست داريد آش خيلي ترش باشد سركه بيشتر و براي ملس بودن آن از شيره بيشتر استفاده مي شود.
چون آلوچه و آلبالو و برگ قيصي خودشان ترش هستند پس ترشي آنها نيز براي نهايي كردن طعم آش بايد درنظر گرفته شود.اين آش در فصل زمستان پخته مي شود (چغندر يا لبو در ساير فصلها نيست) طبيعي است كه از برگ قيصي ، آلوچه يا به قول طالقاني ها سگ آلوك و آلبالو خشكه استفاده مي شود.
در تهران به اين آش آش ميوه هم مي گويند ولي كمتر كسي آن را شنيده و يا خورده است. درضمن مادرم بسيار عالي و خوشمزه اين آش را درست مي كند.
۱۳۸۷/۰۱/۳۱
لغت
خدمت همه همشهري هاي عزيز مخصوصا" جوانتر ها سلام
امروز چند لغت به ذهنم اومد گفتم براتون بنويسم، منتظر نظرات خوب شما دوستان عزيز هستم.
1- ناچولوك (naachoolook)
2- نكاس (nokaas)
3- تندر آشو (tan dar aashoo)
4- هيمالان (himaalaan)
5- درجي (darji)
خوب، فكر كنم همين 5 لغت براي امروز كافي باشه.
امروز چند لغت به ذهنم اومد گفتم براتون بنويسم، منتظر نظرات خوب شما دوستان عزيز هستم.
1- ناچولوك (naachoolook)
2- نكاس (nokaas)
3- تندر آشو (tan dar aashoo)
4- هيمالان (himaalaan)
5- درجي (darji)
خوب، فكر كنم همين 5 لغت براي امروز كافي باشه.
۱۳۸۷/۰۱/۲۹
باز هم ضرب المثل
قبل از عنوان كردن ضرب المثل از همه كساني كه از اين وبلاگ ديدن مي كنند عذر مي خواهم.
به هر حال يكي از خصوصيات طالقاني ها صريح الهجه بودنشان است كه اين ضرب المثل را هم شامل مي شود.
لاف در غريبي
گوز در مسگران
به هر حال يكي از خصوصيات طالقاني ها صريح الهجه بودنشان است كه اين ضرب المثل را هم شامل مي شود.
لاف در غريبي
گوز در مسگران
۱۳۸۷/۰۱/۲۸
عكسي از يك گل كوهي
لغت
لنگري (Lengeri)
سيني گرد و كمي گود بوده است از جنس مس.
يا مي توان گفت بشقاب بزرگ
در قديم مرسوم بوده كه غذا را در لنگري مي ريختند و تمامي اعضا خانواده در كنار هم جمع شده و از آن لقمه برمي گرفتند.
كم كم با نفوذ شهرنشيني به طالقان بشقاب هاي مجزا براي هر نفر جاي لنگري را گرفت.
سيني گرد و كمي گود بوده است از جنس مس.
يا مي توان گفت بشقاب بزرگ
در قديم مرسوم بوده كه غذا را در لنگري مي ريختند و تمامي اعضا خانواده در كنار هم جمع شده و از آن لقمه برمي گرفتند.
كم كم با نفوذ شهرنشيني به طالقان بشقاب هاي مجزا براي هر نفر جاي لنگري را گرفت.
قسمتي از مراسم يك عروسي
خانم محمودي به مراسم قند شكنان اشاره كردند و زماني كه داشتم آن را مي خواندم ياد يك سنت ديگر افتادم كه مي گويم:
روز عروسي عروس را بعد از آمدن از حمام آرايش مي كنند، لباس عروسي مي پوشد و وقتي آماده رفتن به خانه داماد مي شود برادر و پدر عروس يا دونفر مرد از محارم او دو طرف او مي ايستند او را سوار قاطر يا اسب مي كنند كه قبلا پالان آن اسب يا قاطر هم تزيين شده است. و حتي زماني كه عروس سوار بر قاطر است دو نفر ساقدوش در دو سمت عروس هستند و عروس را تا جايي كه داماد اتو كشيده با كت وشلوار دامادي منتظر اوست همراهي مي كنند. (قبلا درخصوص اينكه اين قرار كجا باشد هماهنگي مي شود)
مردم هم كه دو طرف كوچه ها يا روي بامها نشسته اند و نظاره گر اين مراسم هستند با هلهله و شادي از عروس و داماد استقبال مي كنند.
در اين وقت داماد از دور از روي سر عروس سيب يا انار كوچك، تكه هايي از همان كله قند خرد شده در شب بله برون پرتاب مي كند كه به اين كار نار زدن مي گويند البته فكر ميكنم ميوه اي كه از آن براي اين كار استفاده مي شود بسته به فصل عروسي متفاوت باشد.
مردم چون معتقدند كه برداشتن نار ها مثل برداشتن شادباش (شاباش)شگون دارد براي جمع كردن آن سعي دارند از يكديگر سبقت بگيرند كه اين خود جداگانه مراسمي است تماشايي!
بعد از نار زدن پدر و برادر عروس، عروس را به داماد تحويل مي دهند و عروس همچنان سوار بر مركب دست در دست داماد دارد و به سوي خانه بخت مي رود.
روز عروسي عروس را بعد از آمدن از حمام آرايش مي كنند، لباس عروسي مي پوشد و وقتي آماده رفتن به خانه داماد مي شود برادر و پدر عروس يا دونفر مرد از محارم او دو طرف او مي ايستند او را سوار قاطر يا اسب مي كنند كه قبلا پالان آن اسب يا قاطر هم تزيين شده است. و حتي زماني كه عروس سوار بر قاطر است دو نفر ساقدوش در دو سمت عروس هستند و عروس را تا جايي كه داماد اتو كشيده با كت وشلوار دامادي منتظر اوست همراهي مي كنند. (قبلا درخصوص اينكه اين قرار كجا باشد هماهنگي مي شود)
مردم هم كه دو طرف كوچه ها يا روي بامها نشسته اند و نظاره گر اين مراسم هستند با هلهله و شادي از عروس و داماد استقبال مي كنند.
در اين وقت داماد از دور از روي سر عروس سيب يا انار كوچك، تكه هايي از همان كله قند خرد شده در شب بله برون پرتاب مي كند كه به اين كار نار زدن مي گويند البته فكر ميكنم ميوه اي كه از آن براي اين كار استفاده مي شود بسته به فصل عروسي متفاوت باشد.
مردم چون معتقدند كه برداشتن نار ها مثل برداشتن شادباش (شاباش)شگون دارد براي جمع كردن آن سعي دارند از يكديگر سبقت بگيرند كه اين خود جداگانه مراسمي است تماشايي!
بعد از نار زدن پدر و برادر عروس، عروس را به داماد تحويل مي دهند و عروس همچنان سوار بر مركب دست در دست داماد دارد و به سوي خانه بخت مي رود.
ضرب المثل
البته بعضي از اينها بيشتر اصطلاح هستند تا ضرب المثل.
من بعضي از اين اصطلاح ها و ضرب المثلها را بي نهايت دوست دارم. ظرافت و زيبايي بسيار قشنگي در تشبيه ها وجود دارد. كه ازنكته سنجي سازنده اش بوده. از جمله همان گسنا گرها!
و اين يكي:
"تشنا ماهر" (tashna mahr)
راستي يكي ديگر از ضرب المثل ها درباب خوردن:
اگه دره دو لنگري،اگه دني كو اشتها
aga dara 2 lengeri, age deni koo eshteha
من بعضي از اين اصطلاح ها و ضرب المثلها را بي نهايت دوست دارم. ظرافت و زيبايي بسيار قشنگي در تشبيه ها وجود دارد. كه ازنكته سنجي سازنده اش بوده. از جمله همان گسنا گرها!
و اين يكي:
"تشنا ماهر" (tashna mahr)
راستي يكي ديگر از ضرب المثل ها درباب خوردن:
اگه دره دو لنگري،اگه دني كو اشتها
aga dara 2 lengeri, age deni koo eshteha
۱۳۸۷/۰۱/۲۷
ضرب المثل
يه مثلي كه الان درباره زياد خوردن يادم افتاد اصطلاح:
"گسنا گرها" ست.
گسنا (Gosna) كه همون گرسنه هست.
گرها (Gorha) هم به كنه مي گويند. همان موجوداتي كه غالباً به بدن حيوانات مي چسبند و تا كاملاً سير نشوند، از بدن حيوان جدا نمي شوند. ( البته خون حيوان را مي مكند.) و هر چه كنه گرسنه تر
باشد مدت زمان بيشتري به بدن حيوان چسبيده است.
حالا گسنا گرها به بچه شير خواري مي گويند. كه دائم به بدن مادرش چسبيده است و دائم در حال مكيدن است:)
"گسنا گرها" ست.
گسنا (Gosna) كه همون گرسنه هست.
گرها (Gorha) هم به كنه مي گويند. همان موجوداتي كه غالباً به بدن حيوانات مي چسبند و تا كاملاً سير نشوند، از بدن حيوان جدا نمي شوند. ( البته خون حيوان را مي مكند.) و هر چه كنه گرسنه تر
باشد مدت زمان بيشتري به بدن حيوان چسبيده است.
حالا گسنا گرها به بچه شير خواري مي گويند. كه دائم به بدن مادرش چسبيده است و دائم در حال مكيدن است:)
ضرب المثل
آيا مي دانيد مثل زير يعني چه؟
كولي بنگت بز
(Kooli bengate boz)
1 كولي (Kooli) به بزغاله مي گويند.
2- بنگت از مصدر بنگتن (bengaton) به معناي انداختن
كولي بنگت بز
(Kooli bengate boz)
1 كولي (Kooli) به بزغاله مي گويند.
2- بنگت از مصدر بنگتن (bengaton) به معناي انداختن
قند شكنان
يكي از رسمهاي پيش از عروسي در طالقان است. هفتهي بعد از اري ari گرفتن، نزديكان دو طرف (عروس و داماد) خانهي عروس جمع ميشوند. از طرف خانهي داماد چند مجمعه majmae براي عروس ميبرند. در درون مجمعهها سنجد، كشمش، توت ،(شكلات اگر در درسترس باشد)، روسري، چند متر پارچه و يك كله قند ميگذارند. و با كل kel كشيدن و هاي وهوي به خانهي عروس ميبرند. در خانهي عروس پس از احوالپرسي و ... يك نفر از طرف فاميل عروس مسئول شكستن قند ميشود. او ابتدا تيشه را بالا ميبرد اما اعلام ميكند كه بايد تيز بشود و قند را نميشكند. بعد اطرافيان پول ميگذارند (هر كس بسته به توان مالي خود پول ميگذاشته است.) سپس با اجازه از بزرگتران در جمع قند را ميشكند. سر كلهي قند را در جيب خود ميگذارد و بقيه قند را ميشكند تا همان شب ميهمانان با آن قند چاي بخورند. و اما سر كله قند نزد آن فرد ميماند و بعد داماد ميرود از او سر كله قند را ميخواهد. كه در واقع بايد اين سر كله قند را ببرد تا با عروس چاي بخورند. اين را هم بگويم كه مادر عروس مشخص ميكند كه خانهي چه كسي عروس و داماد بروند و چاي بخورند!
و داماد بهازاي سر كله قند پولي به قندشكن ميدهد. كه اين مبلغ در آن دوران كم هم نبوده. مثلا از پيرمردي ميپرسيدم گفت پنج ريال (حدود شصت سال پيش) داده تا سركله قند را گرفتهاست.
در ده شما اين رسم چگونه است؟ لطف كنيد حتما اگر اختلافي را مينويسيد نام ده را هم ذكر كنيد تا روشنتر باشد.
و داماد بهازاي سر كله قند پولي به قندشكن ميدهد. كه اين مبلغ در آن دوران كم هم نبوده. مثلا از پيرمردي ميپرسيدم گفت پنج ريال (حدود شصت سال پيش) داده تا سركله قند را گرفتهاست.
در ده شما اين رسم چگونه است؟ لطف كنيد حتما اگر اختلافي را مينويسيد نام ده را هم ذكر كنيد تا روشنتر باشد.
كودكي مادر
مادرم هنوز مادر نشده. بهتر بگويم، بزرگ نشده. او كه خود جزئي از طبيعت است، سرزنده و دلشاد در فراز و فرود طبيعت جست و خيز مي كند و جست و جو. گوشه هاي دامنش گره بر گردن ظريف مادر دارد تا بستري دوباره براي سبزي هاي خفته بركوه باشد. اينجا و آنجا گاه شورك (1) و گاه گوپلك (2) جمع مي كند. هرچه را مي شناسد، بر ميچيند. او لاله هاي وحشي زرد و سرخ را هم مي شناسد و ميداند كه روح نواز خانه خواهد شد.
در لابه لاي بوته ها و سنگها چشمان خيره اي، چشمانش را خيره مي كند. كبكي پوش كرده، ساكت و بي حركت. او كبكها را هم مي شناسد. كبك نااميد از استتار خويش، به اولين گامي با حركات تند بال و پر، جوجه هايش را پر مي دهد. فراري مي دهد. زندگي مي دهد تا به جوجه هايش زندگي دهد. اكنون التهاب نبض كبك دستان مادر را گرم مي كند. مادر شادان و دوان به سوي پدرش روان مي شود. سوال پدر، مادر را غافلگير مي كند و جواب مادر، پدر را متعجب!
- زرچ م چه كني؟ (3) (Zarech o ma che koni)
- م هديم خوارم بخوره. (4) (ma hadim khuarom bokhora)
- اگه خوارت بيميره، وچش بي مار گرده، تو خوش داري؟ (5)
(age khuaret bimira, wachesh bi mar garda, to khosh dari?)
پدر با كلامي تمامي احساس و طبع برگرفته از طبيعت را بازپس مي دهد. او آنچنان با طبيعت عجين است كه كبك را با فرزند خويش يكي مي داند. اما مادر خردتر (6) از فهم طبيعت، براي بازگرداندن كبك به جوجه هايش ترديد دارد، گرچه با قدمهايي سست راه آمده را باز مي پيمايد.
1- شورك (shoorak): نام يك گياه كوهي است با برگهاي بلند و باريك
2- گوپلك (goopelak): نوعي قارچ كوهي كه معمولاً كوچك و سفيد و براق هستند. (در بعضي مناطق به آن كرگ كين korge kin مي گويند.)
3- كبك را براي چه مي خواهي؟
4- مي خوام بدهم خواهرم بخورد.
5- تو خوشت مي آيد، اگر خواهرت بميرد و بچه اش بي مادر گردد؟
6- خرد (به ضمه خ): كوچك
در لابه لاي بوته ها و سنگها چشمان خيره اي، چشمانش را خيره مي كند. كبكي پوش كرده، ساكت و بي حركت. او كبكها را هم مي شناسد. كبك نااميد از استتار خويش، به اولين گامي با حركات تند بال و پر، جوجه هايش را پر مي دهد. فراري مي دهد. زندگي مي دهد تا به جوجه هايش زندگي دهد. اكنون التهاب نبض كبك دستان مادر را گرم مي كند. مادر شادان و دوان به سوي پدرش روان مي شود. سوال پدر، مادر را غافلگير مي كند و جواب مادر، پدر را متعجب!
- زرچ م چه كني؟ (3) (Zarech o ma che koni)
- م هديم خوارم بخوره. (4) (ma hadim khuarom bokhora)
- اگه خوارت بيميره، وچش بي مار گرده، تو خوش داري؟ (5)
(age khuaret bimira, wachesh bi mar garda, to khosh dari?)
پدر با كلامي تمامي احساس و طبع برگرفته از طبيعت را بازپس مي دهد. او آنچنان با طبيعت عجين است كه كبك را با فرزند خويش يكي مي داند. اما مادر خردتر (6) از فهم طبيعت، براي بازگرداندن كبك به جوجه هايش ترديد دارد، گرچه با قدمهايي سست راه آمده را باز مي پيمايد.
1- شورك (shoorak): نام يك گياه كوهي است با برگهاي بلند و باريك
2- گوپلك (goopelak): نوعي قارچ كوهي كه معمولاً كوچك و سفيد و براق هستند. (در بعضي مناطق به آن كرگ كين korge kin مي گويند.)
3- كبك را براي چه مي خواهي؟
4- مي خوام بدهم خواهرم بخورد.
5- تو خوشت مي آيد، اگر خواهرت بميرد و بچه اش بي مادر گردد؟
6- خرد (به ضمه خ): كوچك
خاطرات پدربزگها!!
با سلام،
اين يكي خاطره مال اون يكي بابابزرگمه:
آقاجان در دوران اجباري (اسمش روشه. مجبور بوده بره، وگرنه دل از طالقان نمي كنده!) در خبازخانه (نانوايي) كار مي كرده و خميرگير بوده. دقيقاً همون دوره اي كه رضاخان يه شاطر رو انداخته بوده تو تنور. رضا خان صبح اول صبح مياد بازديد. نون خراب بوده (به گمانم سوخته بوده) به شاطر ايراد مي گيره اين چه نوني؟ شاطر هم از ترس جونش تقصير رو مي اندازه گردن خمير گير. همون بابابزرگ بنده.
آقاجان هم پيش خودش فكر مي كنه جوابش و بدم بهتره. من كه افتادم تو تنور حداقل بزار حرفم و بزنم.
خلاصه مي ره جلو و نوني كه تازه از تنور درومده بود يعني تنور دوم،سوم كه نون خوبي هم بوده، رو نشون ميده و مي گه:" اين خمير همون خميره. هميشه تنور اول چون حرارتش زياده نون مي سوزه. بعد كه حرارت تنور كمتر مي شه، نون خوب درمياد." (مثل اينكه اون موقع با هيزم تنور و گرم مي كردند)
از قراري رضا خان از شجاعت آقاجان خوشش مياد و مي گه اين مرد بياد باغبان كاخ بشه، خلاصه پاي آقاجان ما اينطوري به كاخ هم باز شد!
اين يكي خاطره مال اون يكي بابابزرگمه:
آقاجان در دوران اجباري (اسمش روشه. مجبور بوده بره، وگرنه دل از طالقان نمي كنده!) در خبازخانه (نانوايي) كار مي كرده و خميرگير بوده. دقيقاً همون دوره اي كه رضاخان يه شاطر رو انداخته بوده تو تنور. رضا خان صبح اول صبح مياد بازديد. نون خراب بوده (به گمانم سوخته بوده) به شاطر ايراد مي گيره اين چه نوني؟ شاطر هم از ترس جونش تقصير رو مي اندازه گردن خمير گير. همون بابابزرگ بنده.
آقاجان هم پيش خودش فكر مي كنه جوابش و بدم بهتره. من كه افتادم تو تنور حداقل بزار حرفم و بزنم.
خلاصه مي ره جلو و نوني كه تازه از تنور درومده بود يعني تنور دوم،سوم كه نون خوبي هم بوده، رو نشون ميده و مي گه:" اين خمير همون خميره. هميشه تنور اول چون حرارتش زياده نون مي سوزه. بعد كه حرارت تنور كمتر مي شه، نون خوب درمياد." (مثل اينكه اون موقع با هيزم تنور و گرم مي كردند)
از قراري رضا خان از شجاعت آقاجان خوشش مياد و مي گه اين مرد بياد باغبان كاخ بشه، خلاصه پاي آقاجان ما اينطوري به كاخ هم باز شد!
۱۳۸۷/۰۱/۲۶
دارِ جُت
دوستان سلام
همگي خسته نباشيد
داشتم پُست ها رو ميخوندم كه كلمه اي به ذهنم رسيد
شما در خصوص معني اين كلمه چي فكر ميكنيد؟؟ (تير همين نوشته)
همگي خسته نباشيد
داشتم پُست ها رو ميخوندم كه كلمه اي به ذهنم رسيد
شما در خصوص معني اين كلمه چي فكر ميكنيد؟؟ (تير همين نوشته)
خاطرات پدربزرگها!
اين خاطره كم و بيش بايد به صورت زير باشد. چون پدر بزرگم چند سالي هست كه به رحمت خدا رفته و نقل قول از ديگر اعضاي خانواده شنيده ام.
پدربزرگ خدابيامرزم در دوره سربازي مريض ميشه و ميفرستنش مريض خونه پادگان. دكتر معاينه مي كنه و مي گه بايد غذاي مقوي بخوره. آب جوجه بهش بديد.
خدابيامرز هم كه حرف دكتر رو شنيده بوده احتمالاً منتظر غذاي خوبي بوده. ولي غذاي آن شب سوپ بسيار رقيق و بي رمقي بوده. آقا جان خدابيامرز ما هم غذا رو نمي خوره و ميزاره زير تختش. دست بر قضا فرداي آن روز رضا خان آمده بوده از بيمارستان بازديد كنه (فكر كنم آقاجان ما اطلاع داشته كه سوپ رو نخورده بوده!) به اتاق آقاجان كه مي رسه مي گه: "سرباز چطوري؟" ايشان مي گه: "والا مريضم دكتر گفته آب جوجه بخورم." در همين حين سوپ رو از زير تخت در مياره، نشون رضاخان ميده و ميگه:" ببين اصلاً جوجه از وسط اين سوپ رد شده؟"
همين اعتصاب يك شبه باعث مي شه ظهر آقاجان غذاي لذيذي بخورد.
پدربزرگ خدابيامرزم در دوره سربازي مريض ميشه و ميفرستنش مريض خونه پادگان. دكتر معاينه مي كنه و مي گه بايد غذاي مقوي بخوره. آب جوجه بهش بديد.
خدابيامرز هم كه حرف دكتر رو شنيده بوده احتمالاً منتظر غذاي خوبي بوده. ولي غذاي آن شب سوپ بسيار رقيق و بي رمقي بوده. آقا جان خدابيامرز ما هم غذا رو نمي خوره و ميزاره زير تختش. دست بر قضا فرداي آن روز رضا خان آمده بوده از بيمارستان بازديد كنه (فكر كنم آقاجان ما اطلاع داشته كه سوپ رو نخورده بوده!) به اتاق آقاجان كه مي رسه مي گه: "سرباز چطوري؟" ايشان مي گه: "والا مريضم دكتر گفته آب جوجه بخورم." در همين حين سوپ رو از زير تخت در مياره، نشون رضاخان ميده و ميگه:" ببين اصلاً جوجه از وسط اين سوپ رد شده؟"
همين اعتصاب يك شبه باعث مي شه ظهر آقاجان غذاي لذيذي بخورد.
۱۳۸۷/۰۱/۲۵
خاطرهای کوچک در باب "جایگاه خوردن و کار کردن در طالقان قدیم"
حتما میدانید که در گذشته بسیاری از مردهای طالقان در زمستان که کار کشاورزی تعطیل بود جهت کار راهی شمال میشدند. از این طریق پول مختصری به دست میآمد که برای خرید وسایلی چون کفش و لباس و ابزار یا موادی غذایی چون برنج و... که در خود روستا تولید نمیشد بکار میرفت. از طریق دامداری و کشاورزی در آن اوقات پولی به دست نمیآمد و مازاد محصولات دامی و یا کشاورزی اغلب معاوضه پایاپای میشدند.خاطرهای از پدربزرگ مرحوم و خدا بیامرزم نقل میکنند. زمان رضاشاه بود و راهآهن شمال را میساختند. مردان از روستای دنبلید هم به شمال میرفتند و برای گذاشتن ریلهای راهآهن کار میکردند. معمولا مردان هر روستا به طور گروهی میرفتند و با هم در چادرها اقامت میکردند و جیره غذایی مشترک داشتند. کار در کوه وکمر بسیار دشوار بود و دوری از خانواده بر این دشواری میافزود. مردها اغلب بعد از کار شبها دور هم جمع می شدند به گپ زدن و خاطره گویی و البته اگر رفیق خوش صدایی هم به همراهشان بود به نگارخوانی اوقات را میگذراندند تا غم فراق را تحملپذیرتر کنند که نگارخوان دنبلید آقای سردشتی خدابیامرز بود.پدربزرگ من باباعلی مردی بسیار کاری و جدی بود. سرکارگر که از کارش خیلی راضی بوده اسمش را میپرسد و میگوید به متصدی پخش غذا سفارش میکنم که غذای تو را چربتر کند. وقت غذا که میشود مسئول غذا طبق معمول دیگ و ملاقه به دست در میان کارگران میچرخد و جیره غذای هر کس را در ظرفش میریزد و به طور ضمنی میپرسد باباعلی کدامتان هستید. ظاهرا میخواسته بدون اینکه دیگران متوجه شوند به او غذای بیشتری بدهد. اما پدربزرگ با سادگی خاص خودش جواب میدهد باباعلی منم، روغنه اینجا دنه! ... این قضیه تا مدتها اسباب شوخی دوستان با او بودهاست.
خانم مشایخ در نوشته قبلی به تعدد ضربالمثلها در مورد کار و خوردن و اهمیت آن در طالقان اشاره کردند. هدف من از بازگویی این خاطره قدیمی به نوعی نشان دادن ارزش غذا و جایگاه کار در آن زمان بود. امروز که ما به راحتی به فروشگاهی میرویم و زننبیل خود را از شیرمرغ تا جان آدمیزاد پر میکنیم به دشواری میتوانیم به جایگاه خوردوخوراک در آن دوران واقف شویم. ولی فکر میکنم این نوع حکایتها و خاطرههای به ظاهر بیاهمیت بهترین و جاندارترین تصویر ممکن را از آن دوران و ارزشهای آن به دست میدهند.
خوشحال میشوم اگر دوستان دیگر هم از این نوع حکایتها و خاطرات که سینه به سینه منتقل شده و یا حتی خاطراتی از دوران قدیم را که مستقیما از پدر و مادر و یا پدربزرگ و مادربزرگها شنیدهاند در وبلاگ بگذارند. اینها در حقیقت تاریخی شفاهی ما هستند.
متاسقانه راهاندازی سد طالقان باعث دگرگونی بسیار سریع شیوه زندگی در طالقان شده است. تبدیل طالقان از محیطی بکر و کوهستانی به محیط تفریحی و گردشگری باعث نابودی سریع تمامی هنجارهای بومی خواهد بود که قرنها قدمت داشتهاند، از همین رو حفظ و نگهداری مکتوب این تاریخ شفاهی ارزشی بسیار بیشتر یافتهاست.
من فکر میکنم مکتوب کردن این حکایات و خاطرات حرکتی پرارزش است، هرچند خود آن خاطره به نظر مطلب فوقالعادهای نیاید و امیدوارم شاهد نوشتههای اینگونه دوستان هم باشم.
ضرب المثل
يادداشت آقاي محمودي مرا ياد يك مثل انداخت كه خودم هم دقيقاً معناي آن را نمي دانم و بايد برم بپرسم:
ايچينه كدخداي كركبود.
يعني مثل كدخداي ده كركبود
ايچينه كدخداي كركبود.
يعني مثل كدخداي ده كركبود
عكس اسكول
به مناسبت ورود آقاي محمودي و پست ايشان دو عكس از غار اسكول را ميگذارم. اين عكسها از يال كوه روبه رو كه به سمت جوري امامزاده ( امامزاده بالا) ميرود، گرفته شده است.
۱۳۸۷/۰۱/۲۴
غاراسکول
--
غاراسکول (oskul) درحدود3کیلومتری شمال روستای کرکبودوحدود2کیلومتری شمال ابشار گر (gor)واقع شده است مساحت این غار حدود دویست مترمربع وارتفاع سقف آن حدود 15الی 17 متر می باشد در انتهای غار چشمه ای وجود دارد که تمام فصول سال دارای آب می باشد درقسمت بالای سردر غار حدود 15متری آثار گچ ودیوارخششی مشاهده می شود که دسترسی به آن امکان پذیر نمی باشد در گذشته ای نه چندان دور اهالی روستا دام های خودرا درفصل پائیز شبها دراین غار نگهداری می کردند ولی ا کنون بعلت مهاجرت روستائیان این عمل انجام نمی شود این غار بعلت قدمت و آثار باستانی توسط قاچاقچیان اشیاء عتیقه بارها حفاری گردیده و بصورت مخروبه درآمده است درقسمت شرقی ورودی غار اتاقک حدود 2×در3دراثرحفاری نمایان گردیده است وتکه های سفال دراطراف قابل رویت می باشد .مراتع شمالی غار بنام اسکول رو(oskule roo) درگذشته علفچین روستا بوده واهالی علوفه احشام خودرا ازآنجا تامین می نمودند این مراتع دارای شیب تند و سرسبز می باشد وبزگوهی و کبک وکبک دری ودیگرحیوانات وحشی درآن یافت می شود درغرب این مرتع چشمه ای پر آب بنام نیزه بزیه جا (nyzeh baziye ja)درارتفاغ بیش از 3000متروجود دارد که آب بهداشتی روستا با خودیاری اهالی توسط وزارت جهادسازندگی سابق بطول 7کیلومتر لوله کشی شده است اسحاق محمودي
غاراسکول (oskul) درحدود3کیلومتری شمال روستای کرکبودوحدود2کیلومتری شمال ابشار گر (gor)واقع شده است مساحت این غار حدود دویست مترمربع وارتفاع سقف آن حدود 15الی 17 متر می باشد در انتهای غار چشمه ای وجود دارد که تمام فصول سال دارای آب می باشد درقسمت بالای سردر غار حدود 15متری آثار گچ ودیوارخششی مشاهده می شود که دسترسی به آن امکان پذیر نمی باشد در گذشته ای نه چندان دور اهالی روستا دام های خودرا درفصل پائیز شبها دراین غار نگهداری می کردند ولی ا کنون بعلت مهاجرت روستائیان این عمل انجام نمی شود این غار بعلت قدمت و آثار باستانی توسط قاچاقچیان اشیاء عتیقه بارها حفاری گردیده و بصورت مخروبه درآمده است درقسمت شرقی ورودی غار اتاقک حدود 2×در3دراثرحفاری نمایان گردیده است وتکه های سفال دراطراف قابل رویت می باشد .مراتع شمالی غار بنام اسکول رو(oskule roo) درگذشته علفچین روستا بوده واهالی علوفه احشام خودرا ازآنجا تامین می نمودند این مراتع دارای شیب تند و سرسبز می باشد وبزگوهی و کبک وکبک دری ودیگرحیوانات وحشی درآن یافت می شود درغرب این مرتع چشمه ای پر آب بنام نیزه بزیه جا (nyzeh baziye ja)درارتفاغ بیش از 3000متروجود دارد که آب بهداشتی روستا با خودیاری اهالی توسط وزارت جهادسازندگی سابق بطول 7کیلومتر لوله کشی شده است اسحاق محمودي
يك ضرب المثل جالب
پيش رو عاشقانه
پشت رو رشك* لانه
* (reshk) لازم به توضيح است با توجه به نظر آقاي قاسمي در قسمت نظرات بگويم رشك همان شپش است!
پشت رو رشك* لانه
* (reshk) لازم به توضيح است با توجه به نظر آقاي قاسمي در قسمت نظرات بگويم رشك همان شپش است!
۱۳۸۷/۰۱/۲۲
ضرب المثل
من هم در ادامه مطالب خانم مشایخ سه ضرب المثل مرتبط را مینویسم:
میانه خور و کناره گیر
بکنده قبری ر واستاده
bekande ghabri re vastade
جوان گو و کناره رو
javane go o kenare ro
۱۳۸۷/۰۱/۲۱
تعدد ضرب المثلها در باب خوردن و كار كردن!!
يه مطلب كه براي من خيلي جالبه و زياد بهش فكر كردم، اينه كه طالقانيها براي خوردن و كار كردن يا از زير كار در رفتن، چندين ضرب المثل دارند. البته فكر كنم معيشت سخت قديم و اينكه "كار" در طالقان محور زندگي و زنده ماندن بوده و با توجه به مدت زمان كم جهت ذخيره آذوقه غفلت در كارمجاز نبوده، مي تواند آن را توجيه كند و احتمالاً به همين دليل خيلي دست و دلباز نبودند و در مثل دستشون رو زياد از آستين بيرون نمي آوردند.
- الله قلي ناچاقه، وقت خوردن قورچاقه (منظور از آدمي كه تمارض مي كنه تا كار انجام ندهد ولي موقع غذاخوردن اثري از آثار بيماري نيست)
- مشگل تنوره كردن (كه منظوراز زياد خوردن و تند تند خوردن است. جنبه نكوهش دارد)
- وسط وسطان ميخوري، دور دوران مي گردي؟ (يعني موقع خوردن پيدات مي شه و در مواقع ديگر دور از دسترسي)
- ميانه خور و كناره مج (كه گفتاري ديگر از مثل بالاست)
- الله قلي ناچاقه، وقت خوردن قورچاقه (منظور از آدمي كه تمارض مي كنه تا كار انجام ندهد ولي موقع غذاخوردن اثري از آثار بيماري نيست)
- مشگل تنوره كردن (كه منظوراز زياد خوردن و تند تند خوردن است. جنبه نكوهش دارد)
- وسط وسطان ميخوري، دور دوران مي گردي؟ (يعني موقع خوردن پيدات مي شه و در مواقع ديگر دور از دسترسي)
- ميانه خور و كناره مج (كه گفتاري ديگر از مثل بالاست)
- قلاچ لوله براورد، حسرت گرم گه بمرد (والديني كه به خاطر بچه ها از حق و حقوق خود مي گذرند- البته مي تواند كلي تر باشد يعني اشخاصي كه از حقوق خود به خاطر ديگران مي گذرند- اما درواقع معطوف به بچه هايي است كه بيش از حد مي خورند و چيزي براي ديگران نمي گذارند و والدين ناچار به كناره گيري از حقوق خود هستند.)
در حاليكه در زبان فارسي فقط مثل "كاه مال تو نيست كاهدان كه هست" استفاده مي شود، گرچه طالقانيها از آن هم استفاده مي كردند.
به هر حال اگه باز هم مثلي در اين مورد پيدا كردم يا يادم اومد، مي نويسم.
در حاليكه در زبان فارسي فقط مثل "كاه مال تو نيست كاهدان كه هست" استفاده مي شود، گرچه طالقانيها از آن هم استفاده مي كردند.
به هر حال اگه باز هم مثلي در اين مورد پيدا كردم يا يادم اومد، مي نويسم.
۱۳۸۷/۰۱/۲۰
چون مورچگان بايد اندوخت (2)
بزها و گوسفندان كه اكثرشان زخم دردناك دوارد (1) را كشيده اند و حالا لاغري ناشي از جيره محدودشان نمايان است، بخشي از نگرانيهاي سياهْ زمستان را پر كرده اند و لباسهاي پشمي مهيا شده از انفاق گوسفندان، بخشي از سوز زمستان را.
يكي از نرهاي بدشانس، غافل از عاقبت كار، انتخاب خود را نه تنها تغيير نامش به كُشتي (2) بلكه ضيافتي دلنشين مي داند. اين فقط كُشتي است كه مي تواند علاوه بر غذاي هميشگي، جو و نمك هم بخورد و چاق و چاقتر گردد. اين ضيافت تا پاييز باقي است و در روز موعود با جرعه اي آب خاتمه مي يابد. تغيير نامي ديگر به: قورمه (3).
ميش، هميشه بازنده قرعه ميهماني و برنده زندگي بود و برگهاي برنده اش زايمان و شير. درياچه هاي سفيدِ برگرفته از سينه هاي خُرد در پوستهاي فرآوري شدهي بز با اندكي نمك و مايه پنير راه دگرديسي را طي مي كنند و به تكامل مي رسند.
گاوها در كنار گوسفندان بخشي از گرماي آغل بودند و بخشي از سفره رنگين صبح. شير هميشگي، با غروب آفتاب، خروشان و كف آلود از تن گاو جدا مي شد و با طلوع آفتاب به سفره مردمان پيوند مي خورد. تو(4) (Tou)، سرشير (5)، شيرتليد (6) و ماست.
از ماست با نهره (7) زدن، كره مي گرفتند و با جوشاندن دوغ باقيمانده، كشك.
مرغان (8)كه معمولاً يكي از آخورهاي دورافتاده از صاحبش را تصاحب مي كردند، بخشي از روزي بي دريغ طبيعت بودند. تخم مرغها كه غذاي مردمان بود- و خود مرغ گاه غذاي شغالها- در ظرفي از نمك مي غنودند و تعدادي نيز به زير پرهاي گرم، رنگين و مهربان مادر، تا شانس زندگي را بيازمايند و جايگزين مرغهاي سپرده به دندان طبيعت باشند.
اين اجتماع طبيعي و رام هم گرماي زمستان طويله بودند و هم گرماي زمستان خانه. يونجه هاي نشخوار شده و به طبيعت پس داده شده، به گونه اي خاص انبار مي شد، به تنورها مي رفت و مي سوخت و گرم مي شد.(9)
حرم تنور نان مي پخت و گذر زمان مردمان را.
اين مردمان همچنان ميهمان طبيعت پاك بودند تا ميهمان هميشگي خاك شوند.
1- دوارد (به فتحه دال Daward): قيچي بزرگ، مخصوص پشم چيني گوسفندان و بزها. سالي دوبار اواخر تابستان يا اوايل پاييز و اواسط بهار پشم دامها را مي چيدند كه گاهي بدن حيوان زخمي مي شد.
2- كشتي (به ضمه كاف): به گوسفند يا بزي مي گفتند كه غالباً نر بود (يا پير ميشي كه ديگر زايمان نمي كرد) و براي ذبح شدن انتخاب و پروار مي شد.
3- قورمه (Ghormeh): براي ماندگاري بيشتر گوشتها، ابتدا آنها را با نمك مي پختند سپس با پيه بدن همان گوسفند سرخ مي كردند و در پوست بز كه اصطلاحاً "پوست" ناميده مي شد، نگهداري مي كردند.
به آبي كه گوشتها در آن پخته مي شد يخني (yakheni) مي گفتند.
4- تو (Tou): خامه، شير را قبل از جوشاندن چندين ساعت در ظرفهاي بزرگ و كم عمق پهن مي كردند سپس چربي يا همان خامه جمع شده بر روي آن را مي گرفتند.
5- سرشير (Sarshir): پس از جوشاندن شير در فاصله زماني تا خنك شدن آن، قشري روي شير مي بست كه آن را جمع مي كردند و سر شير مي گفتند. با شير باقيمانده ماست درست مي كردند.
6- شير تليد (Shirtelid): معمولاً صبحها كمي نان را در شير جوشيده مي خيساندند و مي خوردند.
7- نهره (Nahre): كوزه بزرگي بود از جنس سفال با طرحي خاص كه با تكانهاي مداوم، كره از ماست جدا مي شد و به آن نهره زدن مي گفتند.
8- در گويش طالقاني كلمات با افزودن ان و كان جمع بسته مي شوند. مانند زنكان (zanakan) به معني زنان يا واشان به معني (washan) علفها
9- معمولاً فضولات گاو را به قسمت گوسفندان منتقل مي كردند و گوسفندان با راه رفتن بر روي فضولات خود و گاوها باعث به هم فشرده شدن آنها مي شدند. بعد آن ها با بيل به شكل كلوخهاي بزرگ جداكرده و در كنار ديواري جمع آوري مي كردند. به اين كلوخ ها تال (Tal)مي گفتند. و براي آتش كردن در تنور مورد استفاده قرار مي گرفت.
گاوها در كنار گوسفندان بخشي از گرماي آغل بودند و بخشي از سفره رنگين صبح. شير هميشگي، با غروب آفتاب، خروشان و كف آلود از تن گاو جدا مي شد و با طلوع آفتاب به سفره مردمان پيوند مي خورد. تو(4) (Tou)، سرشير (5)، شيرتليد (6) و ماست.
از ماست با نهره (7) زدن، كره مي گرفتند و با جوشاندن دوغ باقيمانده، كشك.
مرغان (8)كه معمولاً يكي از آخورهاي دورافتاده از صاحبش را تصاحب مي كردند، بخشي از روزي بي دريغ طبيعت بودند. تخم مرغها كه غذاي مردمان بود- و خود مرغ گاه غذاي شغالها- در ظرفي از نمك مي غنودند و تعدادي نيز به زير پرهاي گرم، رنگين و مهربان مادر، تا شانس زندگي را بيازمايند و جايگزين مرغهاي سپرده به دندان طبيعت باشند.
اين اجتماع طبيعي و رام هم گرماي زمستان طويله بودند و هم گرماي زمستان خانه. يونجه هاي نشخوار شده و به طبيعت پس داده شده، به گونه اي خاص انبار مي شد، به تنورها مي رفت و مي سوخت و گرم مي شد.(9)
حرم تنور نان مي پخت و گذر زمان مردمان را.
اين مردمان همچنان ميهمان طبيعت پاك بودند تا ميهمان هميشگي خاك شوند.
1- دوارد (به فتحه دال Daward): قيچي بزرگ، مخصوص پشم چيني گوسفندان و بزها. سالي دوبار اواخر تابستان يا اوايل پاييز و اواسط بهار پشم دامها را مي چيدند كه گاهي بدن حيوان زخمي مي شد.
2- كشتي (به ضمه كاف): به گوسفند يا بزي مي گفتند كه غالباً نر بود (يا پير ميشي كه ديگر زايمان نمي كرد) و براي ذبح شدن انتخاب و پروار مي شد.
3- قورمه (Ghormeh): براي ماندگاري بيشتر گوشتها، ابتدا آنها را با نمك مي پختند سپس با پيه بدن همان گوسفند سرخ مي كردند و در پوست بز كه اصطلاحاً "پوست" ناميده مي شد، نگهداري مي كردند.
به آبي كه گوشتها در آن پخته مي شد يخني (yakheni) مي گفتند.
4- تو (Tou): خامه، شير را قبل از جوشاندن چندين ساعت در ظرفهاي بزرگ و كم عمق پهن مي كردند سپس چربي يا همان خامه جمع شده بر روي آن را مي گرفتند.
5- سرشير (Sarshir): پس از جوشاندن شير در فاصله زماني تا خنك شدن آن، قشري روي شير مي بست كه آن را جمع مي كردند و سر شير مي گفتند. با شير باقيمانده ماست درست مي كردند.
6- شير تليد (Shirtelid): معمولاً صبحها كمي نان را در شير جوشيده مي خيساندند و مي خوردند.
7- نهره (Nahre): كوزه بزرگي بود از جنس سفال با طرحي خاص كه با تكانهاي مداوم، كره از ماست جدا مي شد و به آن نهره زدن مي گفتند.
8- در گويش طالقاني كلمات با افزودن ان و كان جمع بسته مي شوند. مانند زنكان (zanakan) به معني زنان يا واشان به معني (washan) علفها
9- معمولاً فضولات گاو را به قسمت گوسفندان منتقل مي كردند و گوسفندان با راه رفتن بر روي فضولات خود و گاوها باعث به هم فشرده شدن آنها مي شدند. بعد آن ها با بيل به شكل كلوخهاي بزرگ جداكرده و در كنار ديواري جمع آوري مي كردند. به اين كلوخ ها تال (Tal)مي گفتند. و براي آتش كردن در تنور مورد استفاده قرار مي گرفت.
يك نوع غذاي طالقاني!
به طور حتم هر منطقه اي بواسطه مواد غذايي قابل حصول چگونگي كشت و زرع و ... داراي فرهنگ غذايي خاص خود نيز هست مثل ميرزاقاسمي كه شهرت به منطقه شمال كشور دارد يا قليه ماهي كه بيشتر در جنوب كشور طبخ مي شود و غيره.
طالقان بواسطه نزديكي با شمال كشور دراي كمي فرهنگهاي مشابه هستند اما طالقان حتي درخصوص خوراك نيز فرهنگ خود را دارد و حفظ كرده.
يكي از غذاهايي كه گاهي مادرم مي پخت والبته من آن را خيلي دوست نداشتم! طالقاني خورشت بود.
طرز تهيه:
لوبيا را براي بهتر پختن چند ساعتي در آب مي خيسانند. بعد لوبيا و گوشت را باهم مي پزند ادويه كه معمولا كمي فلفل سياه و زردچوبه است نيز به آن اضافه مي شود. وقتي كه تقريبا لوبيا و گوشت رو به پخت كامل است كمي سيب زميني را به شكل نگيني خرد كرده و به غذا اضافه مي كنند. گاهي كمي رب گوجه فرنگي هم براي خوش رنگ تر شدن غذا به آن اضافه مي كنند اما به شكل سنتي فاقد رب است. نمك و كمي آب ليمو ترش هم به عنوان چاشني اضافه مي شود.
اين غذا را با پلو ساده سرو مي كنند.
آن موقع ها خيلي دوست نداشتم اما الان دلم هوس آن را كرده است!!! بخصوص اگر در تي يره*(ti ya re ) و در تنور پخته شود.
* تي يره(ti ya re ) نوعي قابلمه از جنس روي كه گرد است و دستگيره آن مثل دسته سطل است! بعدا عكس آن را حتما مي گذارم.
غذاي بعدي كه راجع به آن برايتان خواهم نوشت آش ترشي خواهد بود منتظر باشيد :)
طالقان بواسطه نزديكي با شمال كشور دراي كمي فرهنگهاي مشابه هستند اما طالقان حتي درخصوص خوراك نيز فرهنگ خود را دارد و حفظ كرده.
يكي از غذاهايي كه گاهي مادرم مي پخت والبته من آن را خيلي دوست نداشتم! طالقاني خورشت بود.
طرز تهيه:
لوبيا را براي بهتر پختن چند ساعتي در آب مي خيسانند. بعد لوبيا و گوشت را باهم مي پزند ادويه كه معمولا كمي فلفل سياه و زردچوبه است نيز به آن اضافه مي شود. وقتي كه تقريبا لوبيا و گوشت رو به پخت كامل است كمي سيب زميني را به شكل نگيني خرد كرده و به غذا اضافه مي كنند. گاهي كمي رب گوجه فرنگي هم براي خوش رنگ تر شدن غذا به آن اضافه مي كنند اما به شكل سنتي فاقد رب است. نمك و كمي آب ليمو ترش هم به عنوان چاشني اضافه مي شود.
اين غذا را با پلو ساده سرو مي كنند.
آن موقع ها خيلي دوست نداشتم اما الان دلم هوس آن را كرده است!!! بخصوص اگر در تي يره*(ti ya re ) و در تنور پخته شود.
* تي يره(ti ya re ) نوعي قابلمه از جنس روي كه گرد است و دستگيره آن مثل دسته سطل است! بعدا عكس آن را حتما مي گذارم.
غذاي بعدي كه راجع به آن برايتان خواهم نوشت آش ترشي خواهد بود منتظر باشيد :)
۱۳۸۷/۰۱/۱۹
چون مورچگان بايد اندوخت (1)
زمستان براي اهالي طالقان سياه زمستان بود و بهار، گسنا بهار(1) (Gosna bahar)
سرماي استخوان سوز زمستان تا مدتها بعد از عيد باقي بود و آن برف سنگين تا قوّت آفتاب بر خاك خفته.
پس سبزه ها حق داشتند ديرتر برويند، درختان ديرتر گل كنند(2) و ديرتر به بار بنشينند. پس اين مردمان هم حق داشتند به بهار بگويند گسنا بهار.
تازه اوايل خرداد آلوچه هاي ريز و ترش (3) خود را در زير آفتاب بهاري گرم مي كردند و كمي بعد تمشك هاي رسته بر كناره هاي رود رخ مي نمودند و تابستان مي رسيد با گيلاس هاي نوبرانه، آلبالوها با آن گونه هاي سرخ خجالتي و قيصي هاي زرد و شيرين با مغزي تلخ.
گرچه، تلخي آن دوام نداشت. مغزها چندين روز در آب مي ماندند و چند باري آبشان تعويض مي شد تا تلخي آنها برود. پوسته نازك و خيس خورده رويش را مي گرفتند. بعد با كمي نمك تفت داده مي شد و اينگونه لبلبو (Lablabu) نام مي گرفت. زمستان هميشه سخت بوده و راه تا شهر بسيار و پركولاك. از هيچ چيز نبايد گذشت حتي پوسته سخت هسته ها، كه همچون پوسته سخت گردو نگهداري مي شد تا هيمه تنورگردد.
چون مورچگان بايد اندوخت. تا اواسط پاييز و اولين برف. ذخيره مواد غذايي با آلوچه هاي ترش شروع مي شد و با زالزالك و گچ (4) (Goech) تمام.
بايد همان ميوه هاي موجود را خشك كرد: آلوچه، آلو، آلبالو، گيلاس، زردآلو، هلو، سيب، گلابي، انگور و شايد چند ميوه تابستاني ديگر و در پاييز، جوز (jowz به معني گردو) و شايد فندق و بادام كوهي.
اينها هم شب چره (5) (Shab Chorah) آنها بود و هم غذايشان. پس كودكان از خوردن زياد آن منع مي شدند و همواره يكي بود كه آنها را بپايد. كودكان كه تشنه دانستن و گشنه چشيدن بودند مي خواستند بدانند در باغ همسايه چه ميوه اي هست و چه مزه اي مي دهد؟ گرچه قد كوتاه، آرزوي فتح درختان را برايشان محال مي ساخت اما مي دانستند براي شاخه ها ي فرو دست چگونه از يكديگر نردبان بسازند.
ميوه هاي خشك آذوقه زمستانشان و برگ خشك درختان نيز براي مالهايشان.(6)
كشتشان گندم، عدس، نخود، نخود سياه، لوبيا چيتي، سيب زميني، چغندر، كدو و به ندرت سبزيهاي ديگر بود و يونجه و جو براي دامها.
اينها براي هشت ماه كافي نيست. پس بايد سري بزنند به سفره گشاده كوه. همه مي دانند كه با صداي رعد، كمنگوشها(7) هراسان از خاك بيرون مي جهند و با نور برق ديده مي شوند و چيده. ديگر مصطلح شده به هنگام رعد و برق بگويند:"اولين كمنگوشان ميني" (اولين كمنگوشها مال من)
غذايي بس محبوب، كمياب و مغذي كه خام آن دارويشان بود. انواع سبزيهاي معطر و مفيد كوهي: آتك (8)، كل خواجه(Kole khaje)،شورك(Shoorok)، سيريش، ريواس، قزياقه(Ghezyaghe)، شنگ (Sheng)، آويشن و ...
برگ و گل اين گياهان كه به سفره هاشان رنگ و به غذايشان طعم طبيعت مي افزود، خشك مي شدند براي فصل سرما.
گاهگاهي لابه لاي اين بوته هاي كوهي، لانه زرچ هاي (كبكهاي) پرخاكستري هم هست. تخمهاي كوچك شيري رنگ با آن خالهاي تيره زيبا. صبحانه اي لذيذ اما... بي رحم.
كوه به جز غذايشان زيبايي و سفيدي خانه ها را هم تامين مي كرد. سفيدي ديوارها و سقف ها. گل سفيد رنگي كه با آب مخلوط مي شد و با جارو به ديوارها و سقف پاشيده.(9)
جارو، آن نيزهديه اي از طبيعت بود. دختران جوان با هم به كوه مي رفتند. در جاي خاصي از كوه، جارو مي گرفتند.
حتي گرمي خانه و تنور از كوه بود و از گون (Gawan) بوته ها كه البته چيدنشان لم داشت و خاص بزرگترها مي نمود.
هربار كه چوپان منتخب ده نگاهي بر آن زيباي بي كران و سخي مي انداخت، مي ديد گوسفندان از سفره رنگينش مي خورند و زير سايه آرامشش، آرام مي گيرند و سخاوت كوه را در دهان تكرار مي كنند. ادامه دارد...
1- گسنا (به ضمه گاف): به معني گرسنه است و گسنا بهار يعني بهار گرسنه
2- در طالقان به جاي "شكوفه دادن" از "گل كردن" استفاده مي شود.
3- موسوم به سگ الوك يا آلوك (Sag Alook): اصطلاحي بود كه به آلوچه هاي خيلي ترش مي دادند. همان آلوي سگي، از كلمه سگ به عنوان صفت استفاده شده
4- گچ (حرف گاف مابين o و e تلفظ مي شود.): نوعي ميوه پاييزي از گونه زالزالك ولي ريزتر از آن كه رسيده اش رنگ قرمز سير دارد.
5- شب چره (به ضمه چ و فتحه ر): (احتمالاً چره از مصدر چريدن مي آيد) تنقلاتي كه شب هنگام و در مواقع شب نشيني مي خوردند و معمولاً مخلوطي از دانه هاي روغني از جمله گردو و كشمش بوده.
6- مال: در طالقان به مجموع گاو و گوسفندانشان مال مي گفتند. (شايد چون مال و داراييشان همان بوده)
7- كمنگوش: (به فتحه كاف و ميم) نوعي قارچ كوهي كه البته در شعري از آقاي توكلي كمانگوشت نوشته شده و با تحقيقات علمي جديد كه قارچ را گوشت گياهي مي دانند كاملاً مطابقت دارد.
8- آتك: (به ضمه ت) كه در تهران به آن والك (walak)مي گويند.
9- به اين كار گل او (Gelow) مي گويند. مركب از دو واژه گل (به كسره گاف) و او (ow) به معني آب. در سال چند بار خانه را بدين روش زيبا ميكردند در عين حال ترك هاي ناشي از گذشت زمان پر مي شد. البته كف خانه نيز با لايه اي از مخلوط گل، كاه و زور (تاپاله گاو) پوشانده مي شد كه در مجموع دو رنگ سفيد و قهوه اي تضاد زيبايي ايجاد مي كرد.
سرماي استخوان سوز زمستان تا مدتها بعد از عيد باقي بود و آن برف سنگين تا قوّت آفتاب بر خاك خفته.
پس سبزه ها حق داشتند ديرتر برويند، درختان ديرتر گل كنند(2) و ديرتر به بار بنشينند. پس اين مردمان هم حق داشتند به بهار بگويند گسنا بهار.
تازه اوايل خرداد آلوچه هاي ريز و ترش (3) خود را در زير آفتاب بهاري گرم مي كردند و كمي بعد تمشك هاي رسته بر كناره هاي رود رخ مي نمودند و تابستان مي رسيد با گيلاس هاي نوبرانه، آلبالوها با آن گونه هاي سرخ خجالتي و قيصي هاي زرد و شيرين با مغزي تلخ.
گرچه، تلخي آن دوام نداشت. مغزها چندين روز در آب مي ماندند و چند باري آبشان تعويض مي شد تا تلخي آنها برود. پوسته نازك و خيس خورده رويش را مي گرفتند. بعد با كمي نمك تفت داده مي شد و اينگونه لبلبو (Lablabu) نام مي گرفت. زمستان هميشه سخت بوده و راه تا شهر بسيار و پركولاك. از هيچ چيز نبايد گذشت حتي پوسته سخت هسته ها، كه همچون پوسته سخت گردو نگهداري مي شد تا هيمه تنورگردد.
چون مورچگان بايد اندوخت. تا اواسط پاييز و اولين برف. ذخيره مواد غذايي با آلوچه هاي ترش شروع مي شد و با زالزالك و گچ (4) (Goech) تمام.
بايد همان ميوه هاي موجود را خشك كرد: آلوچه، آلو، آلبالو، گيلاس، زردآلو، هلو، سيب، گلابي، انگور و شايد چند ميوه تابستاني ديگر و در پاييز، جوز (jowz به معني گردو) و شايد فندق و بادام كوهي.
اينها هم شب چره (5) (Shab Chorah) آنها بود و هم غذايشان. پس كودكان از خوردن زياد آن منع مي شدند و همواره يكي بود كه آنها را بپايد. كودكان كه تشنه دانستن و گشنه چشيدن بودند مي خواستند بدانند در باغ همسايه چه ميوه اي هست و چه مزه اي مي دهد؟ گرچه قد كوتاه، آرزوي فتح درختان را برايشان محال مي ساخت اما مي دانستند براي شاخه ها ي فرو دست چگونه از يكديگر نردبان بسازند.
ميوه هاي خشك آذوقه زمستانشان و برگ خشك درختان نيز براي مالهايشان.(6)
كشتشان گندم، عدس، نخود، نخود سياه، لوبيا چيتي، سيب زميني، چغندر، كدو و به ندرت سبزيهاي ديگر بود و يونجه و جو براي دامها.
اينها براي هشت ماه كافي نيست. پس بايد سري بزنند به سفره گشاده كوه. همه مي دانند كه با صداي رعد، كمنگوشها(7) هراسان از خاك بيرون مي جهند و با نور برق ديده مي شوند و چيده. ديگر مصطلح شده به هنگام رعد و برق بگويند:"اولين كمنگوشان ميني" (اولين كمنگوشها مال من)
غذايي بس محبوب، كمياب و مغذي كه خام آن دارويشان بود. انواع سبزيهاي معطر و مفيد كوهي: آتك (8)، كل خواجه(Kole khaje)،شورك(Shoorok)، سيريش، ريواس، قزياقه(Ghezyaghe)، شنگ (Sheng)، آويشن و ...
برگ و گل اين گياهان كه به سفره هاشان رنگ و به غذايشان طعم طبيعت مي افزود، خشك مي شدند براي فصل سرما.
گاهگاهي لابه لاي اين بوته هاي كوهي، لانه زرچ هاي (كبكهاي) پرخاكستري هم هست. تخمهاي كوچك شيري رنگ با آن خالهاي تيره زيبا. صبحانه اي لذيذ اما... بي رحم.
كوه به جز غذايشان زيبايي و سفيدي خانه ها را هم تامين مي كرد. سفيدي ديوارها و سقف ها. گل سفيد رنگي كه با آب مخلوط مي شد و با جارو به ديوارها و سقف پاشيده.(9)
جارو، آن نيزهديه اي از طبيعت بود. دختران جوان با هم به كوه مي رفتند. در جاي خاصي از كوه، جارو مي گرفتند.
حتي گرمي خانه و تنور از كوه بود و از گون (Gawan) بوته ها كه البته چيدنشان لم داشت و خاص بزرگترها مي نمود.
هربار كه چوپان منتخب ده نگاهي بر آن زيباي بي كران و سخي مي انداخت، مي ديد گوسفندان از سفره رنگينش مي خورند و زير سايه آرامشش، آرام مي گيرند و سخاوت كوه را در دهان تكرار مي كنند. ادامه دارد...
1- گسنا (به ضمه گاف): به معني گرسنه است و گسنا بهار يعني بهار گرسنه
2- در طالقان به جاي "شكوفه دادن" از "گل كردن" استفاده مي شود.
3- موسوم به سگ الوك يا آلوك (Sag Alook): اصطلاحي بود كه به آلوچه هاي خيلي ترش مي دادند. همان آلوي سگي، از كلمه سگ به عنوان صفت استفاده شده
4- گچ (حرف گاف مابين o و e تلفظ مي شود.): نوعي ميوه پاييزي از گونه زالزالك ولي ريزتر از آن كه رسيده اش رنگ قرمز سير دارد.
5- شب چره (به ضمه چ و فتحه ر): (احتمالاً چره از مصدر چريدن مي آيد) تنقلاتي كه شب هنگام و در مواقع شب نشيني مي خوردند و معمولاً مخلوطي از دانه هاي روغني از جمله گردو و كشمش بوده.
6- مال: در طالقان به مجموع گاو و گوسفندانشان مال مي گفتند. (شايد چون مال و داراييشان همان بوده)
7- كمنگوش: (به فتحه كاف و ميم) نوعي قارچ كوهي كه البته در شعري از آقاي توكلي كمانگوشت نوشته شده و با تحقيقات علمي جديد كه قارچ را گوشت گياهي مي دانند كاملاً مطابقت دارد.
8- آتك: (به ضمه ت) كه در تهران به آن والك (walak)مي گويند.
9- به اين كار گل او (Gelow) مي گويند. مركب از دو واژه گل (به كسره گاف) و او (ow) به معني آب. در سال چند بار خانه را بدين روش زيبا ميكردند در عين حال ترك هاي ناشي از گذشت زمان پر مي شد. البته كف خانه نيز با لايه اي از مخلوط گل، كاه و زور (تاپاله گاو) پوشانده مي شد كه در مجموع دو رنگ سفيد و قهوه اي تضاد زيبايي ايجاد مي كرد.
۱۳۸۷/۰۱/۱۷
ضرب المثل
خالك جان نمياي، نميشي، وقتي مياي درنميشي؟
البته نيازي نيست به انگليسي بنويسم مشخص است.
معني اش تقريباً واضح است.
اما يكي ديگر از شاهكارهاي! ادبيات عاميانه طالقان ضرب المثل زير است:
قلاچ لوله برورد حسرت گرم گه بمرد
(Gholach loole barord hasrate garme goh bomord)
قلاچ (gholach)= كلاغ دم بلند
لوله (Loole)= بچه، البته بيشتر به بچه حيوانات مي گويند.
برورد (Barord)= برآورد (يا همان آورد)
گرم گه (garme goh)= همانطور كه قبلاً يكي از دوستان گفته بود در زبان طالقاني اول صفت و بعد موصوف مي آيد (يعني گه گرم)
بمرد (Bomord)= مرد از مصدر مردن
۱۳۸۷/۰۱/۱۶
يك ضرب المثل بهاري
بهاري هوا ، زن و شوهري دعوا
فكر مي كنم همه خيلي راحت معنيشو متوجه بشن.اما فعلا كه هواي امسال اين ضرب المثل رو نقض كرده! دعا كنيم بارون بياد. تا حالا طالقان رو اينجوري نديده بودم هميشه توي نوروز همه دره ها پر از آب بود ولي امسال فقط يه جوب باريك !
خدا كنه هر چه زودتر بارون بياد حداقل به خاطر گوسفندها...
(يه نكته گرامري براي متوجه شدن معني ضرب المثل :ميدونيد كه در لهجه طالقاني صفت وموصوف مثل انگليسي هستش يعني اول صفت بعد موصوف )
۱۳۸۷/۰۱/۱۴
معرفي كتاب
سلام به همه ي دوستان
ايام عيد طالقان بودم. و طبق معمول به كتاب فروشي آقاي ميرحسيني كه در حاشيه ي ميدان مركزي شهرك طالقان هستش سر زدم. يه كتاب شعر طالقاني گرفتم. وگفتم اينجا معرفي مي كنم تا اگه دوست داشتيد و شهرك رفتيد تهيه كنيد. البته شاعر اين كتاب به نظرم اهل روستاي تكيه ناوه هستش و داراي لهجه ي پايين طالقان.. اميدوارم از اين كتاب لذت ببريد...
امكانات نداشتم عكس با موبايل گرفته شده و زياد جالب نيست (به بزرگي خودتون ببخشيد)
نام كتاب: دل گپي خودماني به گويش طالقاني
سروده: تيمور توكلي
ناشر: انتشارات ملرد
نوبت چاپ: اول 1385
شمارگان: 1000
قيمت: 1000 تومان
تعداد صفحات: 52 صفحه
قسمتي از كتاب:
البته با عرض معذرت تلفظ انگليسي همراه شعر نوشتم. براي كساني كه به گويش طالقاني علاقه مند هستند اين كتاب ميتونه جالب باشه..
ايام عيد طالقان بودم. و طبق معمول به كتاب فروشي آقاي ميرحسيني كه در حاشيه ي ميدان مركزي شهرك طالقان هستش سر زدم. يه كتاب شعر طالقاني گرفتم. وگفتم اينجا معرفي مي كنم تا اگه دوست داشتيد و شهرك رفتيد تهيه كنيد. البته شاعر اين كتاب به نظرم اهل روستاي تكيه ناوه هستش و داراي لهجه ي پايين طالقان.. اميدوارم از اين كتاب لذت ببريد...
امكانات نداشتم عكس با موبايل گرفته شده و زياد جالب نيست (به بزرگي خودتون ببخشيد)
رباعي از همين كتاب:
الهي دردُ دل دارُم تييِي بَ
به جز تو مُن بُگُم دردُم كييِي بَ
تويي كه چارَه مِيني دردُ رنجُم
كه بيشيَن غيرَ درگاهُت چييِي بَ
نام كتاب: دل گپي خودماني به گويش طالقاني
سروده: تيمور توكلي
ناشر: انتشارات ملرد
نوبت چاپ: اول 1385
شمارگان: 1000
قيمت: 1000 تومان
تعداد صفحات: 52 صفحه
قسمتي از كتاب:
بهار گردي و صحرا لاله در كرد
bahar gardi o sahra lale dar kord
زمين سبز قباش و باز به تن كرد
zamin sabze qabasho baz be tan kord
هوا ر ابر باراني ويگيتي
hava re abre barani va geiti
تمام كوه صحرا ها ر تر كرد
tamame kooho sahraha re tar kord
البته با عرض معذرت تلفظ انگليسي همراه شعر نوشتم. براي كساني كه به گويش طالقاني علاقه مند هستند اين كتاب ميتونه جالب باشه..
ضرب المثل
يك ضرب المثل ديگه دارم اما نميدانم به زبان طالقاني چطور بيان مي شود. من به فارسي رايج مي نوسيم. دوستاني كه مي دانند به زبان طالقاني چگونه تلفظ مي شود زحمت بكشند post بگذارند. منتظر حدسهايتان نيز در خصوص معني آن هستم.
طرف ديده بوي كباب مياد، نميدونه خر داغ كرده اند!
طرف ديده بوي كباب مياد، نميدونه خر داغ كرده اند!
بهاريه
سلام دوستان
سال نو مبارك. كمي با تاخير آمدهام، به جبران عكسهايي از طالقان ميگذارم. امروز جاده خيلي شلوغ بود و مردمان بسياري در اطراف سد چادر زده بودند. فقط اميدوارم تمامي ما در حفظ طبيعت بكوشيم و آن را به ويرانهاي تبديل نكنيم.
سال نو مبارك. كمي با تاخير آمدهام، به جبران عكسهايي از طالقان ميگذارم. امروز جاده خيلي شلوغ بود و مردمان بسياري در اطراف سد چادر زده بودند. فقط اميدوارم تمامي ما در حفظ طبيعت بكوشيم و آن را به ويرانهاي تبديل نكنيم.
اشتراک در:
پستها (Atom)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ