حتما میدانید که در گذشته بسیاری از مردهای طالقان در زمستان که کار کشاورزی تعطیل بود جهت کار راهی شمال میشدند. از این طریق پول مختصری به دست میآمد که برای خرید وسایلی چون کفش و لباس و ابزار یا موادی غذایی چون برنج و... که در خود روستا تولید نمیشد بکار میرفت. از طریق دامداری و کشاورزی در آن اوقات پولی به دست نمیآمد و مازاد محصولات دامی و یا کشاورزی اغلب معاوضه پایاپای میشدند.خاطرهای از پدربزرگ مرحوم و خدا بیامرزم نقل میکنند. زمان رضاشاه بود و راهآهن شمال را میساختند. مردان از روستای دنبلید هم به شمال میرفتند و برای گذاشتن ریلهای راهآهن کار میکردند. معمولا مردان هر روستا به طور گروهی میرفتند و با هم در چادرها اقامت میکردند و جیره غذایی مشترک داشتند. کار در کوه وکمر بسیار دشوار بود و دوری از خانواده بر این دشواری میافزود. مردها اغلب بعد از کار شبها دور هم جمع می شدند به گپ زدن و خاطره گویی و البته اگر رفیق خوش صدایی هم به همراهشان بود به نگارخوانی اوقات را میگذراندند تا غم فراق را تحملپذیرتر کنند که نگارخوان دنبلید آقای سردشتی خدابیامرز بود.پدربزرگ من باباعلی مردی بسیار کاری و جدی بود. سرکارگر که از کارش خیلی راضی بوده اسمش را میپرسد و میگوید به متصدی پخش غذا سفارش میکنم که غذای تو را چربتر کند. وقت غذا که میشود مسئول غذا طبق معمول دیگ و ملاقه به دست در میان کارگران میچرخد و جیره غذای هر کس را در ظرفش میریزد و به طور ضمنی میپرسد باباعلی کدامتان هستید. ظاهرا میخواسته بدون اینکه دیگران متوجه شوند به او غذای بیشتری بدهد. اما پدربزرگ با سادگی خاص خودش جواب میدهد باباعلی منم، روغنه اینجا دنه! ... این قضیه تا مدتها اسباب شوخی دوستان با او بودهاست.
خانم مشایخ در نوشته قبلی به تعدد ضربالمثلها در مورد کار و خوردن و اهمیت آن در طالقان اشاره کردند. هدف من از بازگویی این خاطره قدیمی به نوعی نشان دادن ارزش غذا و جایگاه کار در آن زمان بود. امروز که ما به راحتی به فروشگاهی میرویم و زننبیل خود را از شیرمرغ تا جان آدمیزاد پر میکنیم به دشواری میتوانیم به جایگاه خوردوخوراک در آن دوران واقف شویم. ولی فکر میکنم این نوع حکایتها و خاطرههای به ظاهر بیاهمیت بهترین و جاندارترین تصویر ممکن را از آن دوران و ارزشهای آن به دست میدهند.
خوشحال میشوم اگر دوستان دیگر هم از این نوع حکایتها و خاطرات که سینه به سینه منتقل شده و یا حتی خاطراتی از دوران قدیم را که مستقیما از پدر و مادر و یا پدربزرگ و مادربزرگها شنیدهاند در وبلاگ بگذارند. اینها در حقیقت تاریخی شفاهی ما هستند.
متاسقانه راهاندازی سد طالقان باعث دگرگونی بسیار سریع شیوه زندگی در طالقان شده است. تبدیل طالقان از محیطی بکر و کوهستانی به محیط تفریحی و گردشگری باعث نابودی سریع تمامی هنجارهای بومی خواهد بود که قرنها قدمت داشتهاند، از همین رو حفظ و نگهداری مکتوب این تاریخ شفاهی ارزشی بسیار بیشتر یافتهاست.
من فکر میکنم مکتوب کردن این حکایات و خاطرات حرکتی پرارزش است، هرچند خود آن خاطره به نظر مطلب فوقالعادهای نیاید و امیدوارم شاهد نوشتههای اینگونه دوستان هم باشم.
۶ نظر:
آقاي صميمي همانطور كه نوشتهايد جمع كردن خاطرهها، ضربالمثلها و ... كاري بسيار مهم و ارزشمند است. اميدوارم كه همگي بتوانيم در كنار همديگر به اين مهم بپردازيم. خاطرهاي كه نوشتهايد زيباست،حدود ده دوازده سالي است كه در پي جمع كردن فرهنگ عامه مردم هستم و از بسياري از پيرمردان در دههاي مختلف شنيدهام كه براي جاده چالوس كار كردهاند. اتفاقا تابستان گذشته پيرمردي داشت ماجراي عروسيش را تعريف ميكرد و من پرسيدم كه براي كار چهقدر مزد ميگرفته گفت حدود دو تومن و براي اين كه سر كله قند را بخرد پنج زار به شخص مذكور ميدهد. ماجراي خريدن سر كله قند بماند براي پست بعد!منظورم ميزان زحمتي بود كه ميكشيدند و پول كمي كه به عنوان مزد ميگرفتند.
آقاي صميمي ممنون از خاطره پدربزرگتان!
جالب بود. همه طالقانيها ساده دلند و بي شيله پيله.
من اين مسئله را نكوهش نكرده ام حتي دليلي كه فكر مي كردم منطقي است و موضوع را توجيه مي كند، را عنوان كرده ام.
خیلی جالب بود. آدم های قدیم بی کلک بودند. مثل الان نیست که سه سوت بخوان سرت کلاه بزارن.
در ضمن آقاي صميمي خيلي ممنون كه ما را ياد خاطرات ايام قديم انداختيد.
در اين خاطرات اطلاعات زيادي از معيشت، فرهنگ، ارتباطات و چيزهاي ديگر مي تواند وجود داشته باشد.
خانم محمودی خیلی خوشجال میشوم اگر از تحقیقات اتان ما را هم بینصیب نگدارید. بخصوص اینگونه نقل قولها از قدیمیها!
من شخصا به حکایتگویی قدیمیها خیلی علاقه مند هستم و از فرصتی برای نشستن پای صحبتهایشان استفاده میکنم.
خانم مشایخ نوشته من در حقیقت پاسخ به دعوت شما بود و من هم متوجه شدم که منظور شما نکوهش نبود. قناعت و عزت نفس صفاتی هستند که از زندگی همراه با طبیعت بدست میایند و برخلاف اسراف و تجمل پرستی که امروزه نشانه تشخص شدهاست...
و کاملا با شما موافق هستم, در پس این خاطرات شاده گدشته بسیار جاندارتر و زندهتر جسمیت مییابد.
ارسال یک نظر