مادرم در دوران کودکی به سر میبرد .خانه های قدیمی را که حتما دیده اید . تیر های چوبی فراوانی دارد. روزی بر روی تیرچه های چوبی سقف ایوان خانه پدر بزرگ مرحوم ماری نمایان شد . همه دست پاچه شدند ومانند آب بر روی روغن میریزی این طرف و آن طرف میپریدند. زن دایی تعریف میکند که مادرم مار را مخاطب قرار میدهد و میگوید: ای مار ما که با تو کاری نداریم ، تو هم با ما کاری نداشته باش. مار هم متواری میشود. و از آن پس این خاطره ای میشود. خاطره ای که زندایی از آن متعجب است.
۲ نظر:
گویا قدیمها اعتقاد داشتند که هر خانهای یک مار محافظ دارد. و همینطور معتقد بودند اگر ماری را بکشند جفتش به انتقام گیری خواهد آمد.
من هم اين را شنيده ام ولي معمولاً در تمامي خانه هاي روستايي خواسته يا ناخواسته مار هست.
در آبگرمكن خانه يكي از بستگان ما در شهر، مار زندگي مي كند و حتي ماموران آتشنشاني هم نتوانسته اند مار را بگيرند!!!!! همزيستي مسالمت آميز به اين ميگن :)
ارسال یک نظر