قضیه مار و روستای قدیم آرتون و سد میراش مرا یاد خاطره ای انداخت. تا چند سال پیش در هر قسمت از ده یک شیر آب و حوضش بود که مردم را روزی دو سه بار از خانه هاشان بیرون میکشید و چقدر هم خوب بود. چون همدیگر را میدیدند. بچه های قدیمی تر ماجرا جوتر هم بودند. برادر بزرگترم به همراه دوستانش ماری را از سد میراش گرفته بودند و کشته بودند. مار را به ده آورده و دم آن را لای سرپیچ شیر که به شلنگ میزدند بسته بودند . سر ظهر یکی از زنهای همسایه بعد از صرف ناهار ظرف ها را به سر شیر می آورد و با مشاهده مار از یکی از همشهریها میخواهد مار مرده را دوباره بکشد. برادرم و دوستانش هم که گوشه ای کمین کرده بودند به کار اینها میخندیدند. خلاصه مرد همشهری داس به دست مار مرده را میکوبد و میگوید کشتمش ، من کشتمش. برادرم و دوستانش هم قه قه میخندیدند.
یاد شیر آب و حوضچه اش بخیر.
۴ نظر:
مار بيچاره
والله منم باید بگم بیچاره مار!
البته جانماز هم آب نکشم و بگم که ما هم بچگی از این کارها ریاد کردیم. یک نمونهاش این که روی موش بیچاره نفت میریختیم و زنده زنده آتیش اش میزدیم...
خدا از گناهانمون بگذره +
فکر کنم این پست باید محلی بشه برای اعتراف به گناهان دوران کودکی :)
آقای پارسا خیلی از این اشتباهات بین همه کودکان شایع بوده و هست و علت اصلی آن کنجکاوی و بعد از ناآگاهی و نادانی است.
خدا را شکر که حالا که بزرگ شده ایم دنبال اینجور کارها نیستیم!
آقاي پارسا مي دانيد كه موش چون اندوخته چربي زيادي دارد مدت زيادي روشن مي ماند!
مادرم تعريف ميكرد، يه خدابيامرزي اين كار رو كرده و موش بدبخت هم از قضا با بدن گر گرفته دويد و رفت زير كوپال كاه خودش و تمام كاه اندوخته آن سالش دود شد و رفت هوا.
از ماست كه برماست.
ارسال یک نظر