نشسته ام. گاه به كوههاي محصور كننده مينگرم و گاه به زيبايي مسحور كنندهشان.
از ايوان خانه تمامي كوههاي باران خورده پيداست. حتي دوردستترين كوه كه چون ديواري خاكستري رنگ در مه غوطهور است و هنوز ميتوان ردههاي سفيد را بر تن تيرهاش ديد.
كوههاي نزديكتر اما لباس سپيد را بركنده و سبزي بهاري را بر تن كردهاند. قماشي سبز با گلهاي رنگرنگ ملموسي كه پروانهها را به سوي خود ميكشاند و كامشان را شيرين ميگرداند.
از ايوان خانه تمامي كوههاي باران خورده پيداست. حتي دوردستترين كوه كه چون ديواري خاكستري رنگ در مه غوطهور است و هنوز ميتوان ردههاي سفيد را بر تن تيرهاش ديد.
كوههاي نزديكتر اما لباس سپيد را بركنده و سبزي بهاري را بر تن كردهاند. قماشي سبز با گلهاي رنگرنگ ملموسي كه پروانهها را به سوي خود ميكشاند و كامشان را شيرين ميگرداند.
از اينجا باغهاي پاييندست هم پيداست. درختاني كه هم پاي شرشر باران ميرقصند و با هر برق سفيد ميشوند و با هر رعد سبز. از اينجا حتي ميتوان لطافت زردگلهاي باران خورده را حس كرد. قطرات باران پاك بوسه بر گلبرگها ميزنند، بعد با پاكي خاك پيوند ميخورند و طراوت را بر تمامي اين فضاي معطر از سخاوت گلها پراكنده ميسازند.
۷ نظر:
زیبا بود و مرا بیاد لحضات ناب اوایل بهار طالقان انداخت. و کمی هم یاد شمال افتادم (این را نمیدانم چرا)
فکر کنم اشتباه تایپی بوده و محصور کننده درست باشد (باید از حصار بیاید)
دقيقاً
اصلاح مي شود.
هربار كه از طالقان مي نويسيد دلم بيشتر از قبل آنجا را مي خواهد.
آقاي صميمي
بيراه نيست اگر به ياد شمال بيفتيد
طالقان اينطرف البرز و مازندران آنطرف البرز و البته آنچه كه مشترك است كوه است و درخت است و در يك روز باراني، لطافت هوا
هوای کوله(کولج) و آب حسنجون
سرشکم خون شود یاد آیدم چون
متن بسیار زیبایی بود.
آقاي قاسمي آيا مي دانيد شعري كه نوشته ايد از كيست؟
ارسال یک نظر