ديشب در كمال ناباوري خبر از دست دادن آقاي اكبريان را در وبلاگ ديدم و از ديشب تا كنون بغضي با من است. بيش از هر چيز به خودم لعنت فرستادم كه با امروز و فردا كردن فرصت ديدار دوباره با اين دوست فرهيخته را از دست دادم. انگار هميشه بايد دير برسيم و بعد افسوسهاي بيپايان. صداي گرم و رفتار مهربان و شوخ طبع پيرمرد هنوز در نظرم است. اواخر بهار هر بار كه از شهرك رد ميشدم به مغازه ايشان سري ميزدم كه شايد ببينمشان و ميديدم مغازه بسته است. بالاخره با منزلشان تماس گرفتم و متوجه شدم كه ايشان مريض هستند. كمي با هم تلفني صحبت كرديم و اصرار داشت كه به ديدنش بروم. گفتم حتما ميآيم. و نميدانستم كه آنقدر در چنبرهي كارهاي روزمره غرق خواهم شد كه فرصت ديدارشان را براي هميشه از دست ميدهم. ديگر من ماندهام و چند خاطرهي شيرين از ديدار ايشان در طالقان و غمي كه تا مغز استخوان ميدود.
مرحوم عاطف علاوه بر مجموعهاي از صفات پسنديدهي انساني، نويسندهاي است كه تمام مردم طالقان به نوعي وامدار اويند. او با نشر كتابهاي عزيز و نگار و فرهنگ عامه طالقان بسياري از خاطرات جمعي و مراسم اين سرزمين را كه رو به فراموشي بود به شكل مكتوب درآورد. آقاي اكبريان از آندست نويسندگاني بود كه در اين روزگار كيميا هستند. كار فرهنگي را به عشق فرهنگ انجام ميداد نه به اميد نان. و دغدغهاش جوانان سرزمينش بود. تا جايي كه ميدانم در حال گزينش و تدوين كتابي در حوزهي ادبيات كلاسيك بود كه نميدانم به پايان رسيد يا خير.
مرحوم عاطف علاوه بر مجموعهاي از صفات پسنديدهي انساني، نويسندهاي است كه تمام مردم طالقان به نوعي وامدار اويند. او با نشر كتابهاي عزيز و نگار و فرهنگ عامه طالقان بسياري از خاطرات جمعي و مراسم اين سرزمين را كه رو به فراموشي بود به شكل مكتوب درآورد. آقاي اكبريان از آندست نويسندگاني بود كه در اين روزگار كيميا هستند. كار فرهنگي را به عشق فرهنگ انجام ميداد نه به اميد نان. و دغدغهاش جوانان سرزمينش بود. تا جايي كه ميدانم در حال گزينش و تدوين كتابي در حوزهي ادبيات كلاسيك بود كه نميدانم به پايان رسيد يا خير.
او علاوه بر تحقيق و نويسندگي خطاط خوبي هم بود. هنوز صداي چرخش قلمش را بر برگ نخست كتاب خودش به خاطر دارم كه با خطي خوش و قلبي مهربان كتاب را تقديم به دوستي ميكرد. عكسي از او گرفتهام كه به نظرم شخصيتش در آن كاملا پيداست: پشت ميز كوچكش در مغازه شهرك نشسته بود و با ليواني كه قلمهايش را در آن ميگذاشت كادر را كامل ميكرد. نوشتن، صميميت و سرزندگي. حيف كه ديگر جايش براي هميشه پشت آن ميز خالي است.
ميدانم كه اكنون روح او در كمال آرامش و قرين رحمت الهي است. افسوس از آن جهت است كه پدربزرگي مهربان را از دست دادهايم.
ياد و خاطرش گرامي است.
۵ نظر:
سلام
از درگذشت آقای اکبریان بسيار اندوهگين شدم برای خانوادهشون آرزوی صبر میکنیم. بیاید امشب بیادشون از منظومه عزیزونگار بخونیم
آنکه باقی و جاویدان خداست غیر حق کلّ علیها بر فناست
tasliyat migam
az tarafe ashnayan
سکوت ما در غم نبودنت بینهایت فریاد است. . .
سایه طوبی بشت من از بار سنگین فراق تو شکست نازنینا بار هجرت را کشیدن زود بود گرچه رفتی از نگاهم کی روی از دل مرا طعم زهرالود فقدان را چشیدن زود بود گرچه نقش روی تو در خاطر ما مانده است رویزیبای تو را زین بس ندیدن زود بود عاطفا هر چند کوچیدی تو از دار فنا سایه ی طوبی زسر بردن برایم زود بود طبع شعر و کلک شیوا نغز گفتارت کجا؟ جرات شعروغزل سفتن برایم زود بود فرزند عاطف: بهشید اکبریان
خواهرخوبم نوشیدمحمودی
سلام خیلی دورنیست پدرفرمودندباشماتماس بگیرم وتشکرومکونات قلبیش رابه حضورعرضه دارم این کارانجام گرفت که بامهرومحبت شمابه پدرروبروشدم .
بعدهاپدربارهاوبارهایادآورمحبت وزحمتهای شمادرگشایش سایت عزیزونگاربودوکمی هم دلواپس عدم دیداروتماس
حدودسه ماه پیش که دلتنگ طالقان بودبه من امر
فرمودندبه طالقان برویم "صبح جمعه باتفاق به سرزمین عاشقان بی مدعی رفتیم .مغازه راگشودم "
نگاهی معنی داربه درودیوارمغازه داشت باهمسایگان ومغازه داران طبق معمول خوش وبشی کرد"به منزل رفتیم نگاهی به باغ انداخت وگفت درختان راهرس کنیداین آخرین دیدارپدرازطالقان بود.
پس ازآن بیماری پدرجدی ترشدوراه منزل بیمارستان"
بیمارستان منزل راهی آشناوهمیشگی بود.
انگاردردهای اودرروح وجسم من نیزریشه دوانیده و
دلواپسیهایم زیادشده بود.غمهایم راپنهان می کردم "انگارکسی دردرون من فریادتنهائی سرداده بود.احساس بدی داشتم .حتی فکرنبودنش مغزاستخوانم رامی سوزانید.باآنکه خودپدرم "آنچنان وابسته اش بودم که خیال ندیدنش آشوبی دردرونم برپامی کرد.
سفرآخرین به طالقان سفرتلخ وشیرینی بودکه هیچگاه ازحافظه ام پاک نخواهدشد.
امروز 30روزاست که درکنارم نیست .غم نبودنش بندبندوجودم رابه یغمابرده است .آتشی که دردرونم شعله ورگردیده حتی بااشک چشمانم خاموشی نمی گیرد.
شعله سوزانی که لهیبش راآرامشی درکارنیست وفراغش فراغ یک عشق است "عشقی معنوی وجانسوز.
پدرمسافری غریب است که درقربت غریبانه خویش درلقا
حق تعالی مامن وآرامش گزیده است .
روزپنجشنبه 10/11/87ازساعت 30/10درمسجدجامع شهرک
طالقان به یادچهلمین روزپروازش گردهم می آئیم وپس ازبرگزاری مراسم وصرف ناهاردرجوارخانه ابدی پدربه سوگ خواهیم نشست .
چشم به راه همه دوستانش خواهم بود.
فرزندعاطف :مسعوداکبریان تهران 1/11/87
ارسال یک نظر