چندي پيش تصميم گرفتم که از فضاي خفه و دود گرفته و نا بههنجار شهر به دامان پرمهر طبيعت بروم، به سرزمين مادري ام؛ جايي که هميشه به نوعی الهام بخش فکرهاي خوب و نگاهي زيبا به آينده بود؛ و تصميماتي تازه برايم به ارمغان مي آورد. با تصويرگذشته جاده پُر پيچ وخم کوهستاني را پيش ميرفتم و هر لحظه از تصور اينکه ساعتي ديگر در منطقهاي پاک و زيبا خواهم بود در پوست خود نميگنجيدم.
صبح زود بود و من همراه با طلوع خورشيد پيش ميرفتم. کل فضا آغشته به بوي علفِ و خاك شبنمخورده بود كه شوق مرا بيشتر و بيشتر ميکرد. جا به جاي جاده گلههاي گوسفندان با سگهاي بزرگ و چوپاناني كه به سوي کوه روان بودند ديده ميشدند و من زير لب همراه با آنان شعر محلي سيما بينا را زير لب زمزمه ميكردم: گوسفندان را به صحرا برده و هيهي كُنم؛ و گاه سکوت جاده را نواي پرندهاي سحرخوان میشکافت. در تمام جاده فکر مي کردم طبيعت چهقدر غني، پُرشکوه و رازآميز است.
عاقبت به مقصد رسيدم و به سمت ده رفتم. با ديدن سکوهاي جلوي خانهي مادربزرگ، بوي مهربانياش در ذهنم ميپيچد و عادت پدربزرگ را به یاد میآورم که هميشه از آب تازهي چشمه براي نوشيدن استفاده ميکرد، راهم را به سوي چشمه کج مي کنم. جاي دخترکان اََفتو به دوش، انبوه زباله چشمه را پوشانده، بطريهاي پلاستيکي نوشابه دهن کجي ميکنند و جيغ درختان و نالهي چشمه را ميشنوم. هر چه پيشتر ميروم تصويرهاي جديدي تابلوهاي زيباي پيشين را پس ميزنند مثل اينکه مُشتي رنگ بر تابلويي زيبا و بينظير بپاشند. بغض گلويم را فشار ميدهد و راه را براي سلام کردن به اهالي ده مي بندد. ديگر نه بوي ناني درکوچههاست و نه شوق و فرياد کودکان که به فضاي کوچهها زندگي ببخشد. کاملاً نااميد شدهام، بيهدف به راهم ادامه ميدهم و سر از«گٌر» - آبشار زيباي دهامان- درمي آورم بدون هيچ وقفهاي به پايين ميروم و سراشيبي آن را تقريبا ميدوم...
خداي من! اينجا هم؟ اشکهايم سرازير ميشود. آبشار به آن زيبايي را انبوه زبالهها ُپر کردهاست: از پوست هندوانه و خربزه تا پاکت خالي اشي مشي وتهسيگار و ... زماني اين جا مأمني براي مردان هنرمندي بود که به دور از جريان روزانهي زندگي قرآن را درکنار موسيقي ناب طبيعت (صداي ريزش آب، نواي عاشقانهي بلبلان کوهي و پرواز پرندگان شکاري) به خطي خوش کتابت ميکردند و امروز گروهي از مردمان با فرهنگ و دانش آموخته با اتومبيلهاي شخصيِ نه چندان ارزان قيمت به اينجا ميآيند، لحظهاي از زيبايي آبشار لذت ميبرند و دمي بعد به او انبوهي از زبالههاي خود را هديه ميدهند!
آيا ما انسانها واقعا قاتل نيستيم؟ قاتل هرچه زيبايي و پاکي؟ بعد هم هر کداممان پاي صحبت کردن که ميشود، سخنران خوبي ميشويم و ميگوييم بله، درست است. يا گواهي ميدهيم كه اروپا و امريکا بهشت موعود است. کيست که از خود بپرسد « تو» براي سرزمينت جز ويراني چه کردهاي؟ كداميك از ما نسبت به محيط زيست برخورد مسئولانهاي دارد؟ چهكسي خود را امانتدار طبيعت ميداند كه در پايان زندگيش بايد آن را زيباتر و گستردهتر از ديروز به آيندهگان ببخشد؟ نسل گذشته برايمان ساخت چون معتقد بود ديگران کاشتند و ما خورديم. ما ويران ميسازيم چون معتقد به سنتهاي خوب خودمان ديگر نيستيم. تنها هر يك از ما به ُبرد خويش ميانديشد و غافل از اين است كه خودِ او بازندهي اصلي اين نابودي است. درهاي عميق بين ما و پدرانمان ايجاد شده که هر لحظه عميقتر ميشود و نسل ما را از گذشتهگان دورتر ميکند. بدون هيچ گونه تفکري همه چيزها را چه خوب و چه بد بيرون ميريزيم. احساس مسئوليت در برابر خود و ديگران را از دست دادهايم. بايد براي خود و ديگري كه در واقع با خود ما يكي است چارهاي انديشيد. تنها كافي است هر باركه به طبيعت ميرويم با خود كيسهي زبالهاي داشته باشيم كه نه وزني دارد و نه حجمي و پس از لذت بردن از طبيعت زبالههاي خود را در جايي مناسب بيرون بريزيم.
متاسفانه طبيعت ناب و بكر طالقان رو به ويراني است و هر روز اين ويراني در سراشيبي تندتري ميلغزد. ايجاد سد طالقان كه خود مزاياي بيشماري دارد به همراه خود ويرانيهاي زيادي را به ارمغان آورده! ظهور زمينخواران و ويلاسازيهاي بي شمارو ورود مردماني كه اهل طالقان نيستند. اينان كمتر از بوميها نسبت به طبيعت احساس مسئوليت ميكنند و تنها ميخواهند چند روزي را دور از دغدغههاي شهري در دامان طبيعت باشند. غافل از اين كه ساختن ويلاهاي بيشمار يعني ويراني باغهاي چندين و چند ساله !!! جا دارد مسئولان شهرداري و شوراي شهر طالقان برخوردي جدي نسبت به مشكلات ذكر شده داشته باشند. و با راهكارهاي مناسب از ويراني طالقان جلوگيري كنند.به عنوان مثال و در كوچكترين مقياس ممكن با نصب زبالهدانهايي در كرانهي سد از ويراني طبيعت جلوگيري كنند. از طرف ديگر اين مهم نيازمند وحدت و انسجام تمامي مردمان طالقان است كه با برخورد مسئولانه و تذكرهاي مناسب و بهجاي خود از ويراني طبيعت جلوگيري كنند. باغهاي زيباي خود را نفروشند كه پس از مدتي خود سرايدارن ويلاهاي بيشمارآن منطقه خواهند شد. بياييد دست به دست يكديگر دهيم و نگذاريم منطقهي زيباي طالقان چون كلاردشت و ديگر مناطق اين مرز و بوم رو به نابودي و پلشتي برود.
۴ نظر:
سلام دوست عزیز،
حدس میزنم از روستای کرکبود باشید.
باز خدا را شکر کنید که کرکبود نسبتا نزدیک به جاده اصلی نیست.
ما زیدشتیها که دیگر جان به لب شدیم. بخصوص عصرهای پنجشنبه و روزهای جمعه جاده دست کمی از اتوبان تهران ندارد
اميدوارم بفهميم چه مي كنيم
سلام
فقط بغض است و خاطراتي كه در نچندان دور دست در پرده ذهنم سير ميكنند.
و احساس جديدي كه به تازگي ميرود تا بصورت يك عادت شود.
احساس غربت در سرزميني كه در آن رگ ريشه دارم. احساسي كه برخاسته از رفت و آمدهاي بيش از حد غير بومي هاو آلودگي هايي كه تا چندي پيش طالقان به خواب هم نديده بود.
نميدانم چرا نسبت به طالقان احساس مالكيت دارم هم من هم خواهرانم و فكر ميكنيم غريبه را در آن نبايد جايي باشد.
خيلي با خودم كلنجار رفتم تا بفهمم چرا؟ و به اين نتيجه رسيدم همين شلوغي جاده و كثيفي محيط از طرف گردشگران باعث چنين احساسي در ماست.
ارسال یک نظر