۱۳۸۶/۱۰/۲۴

مرغ آه

بچه كه بوديم و به طالقان مي رفتيم شبها مادر بزرگم برايمان قصه مي گفت يكي از اين قصه ها، قصه مرغ آه بود
دختري بود كه مادرش برايش جهيزيه خوبي تهيه ديده بود ولي قبل از آنكه بتواند دختر خود را عروس كند از دنيا مي رود. تا اينكه پدرش با زن ديگري ازدواج مي كند و او زن بسيار بدجنسي بود دختر را اذيت مي كرد تا جايي كه در تمامي جهيزيه دختر كه يادگار مادرش بود يخ گذاشت و باعث پوسيدگي و خراب شدن آنها شد. دختر وقتي سراغ صندوق هديه هاي مادرش رفت و ديد همه يادگاري هاي مادرش خراب و پوسيده شده به هق هق گريه افتاد و از خدا خواست او را به شكل مرغي درآورد كه هميشه ناله كند. آرزوي دختر برآورده شد. هيچ كس آن دختر را هرگز نديد همانطوريكه هيچوقت آن پرنده به چشم هيچكس ديده نشده ولي صدايش را شبها همه ميشنوند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کلیه حقوق مطالب ، تصاویر و فایل‌های صوتی منتشر شده در وبلاگ متعلق به نویسندگان آن است و هرگونه استفاده از آن‌ها تنها با اجازه مستقیم نویسنده امکان‌پذیر می‌باشد.