۱۳۸۶/۱۲/۲۷

ضرب المثل

روزي از روزگاران خدا عده اي از جماعت طالقان در روستاي نويز نشسته بودند و براي بازسازي جوي آب نويز نظرات مختلفي مي دادند و هر كسي نظري داشت كه فلان كار را انجام بدهند..
در ضمن براي انجام هر گونه كار تعميري جوي آب نياز به نوعي گياه بود كه در زبان محلي بلم ناميده مي شود..

خلاصه همه حرف مي زدند و كسي مشغول نمي شد و از تنبلي تكاني به خود نمي داد..

از اين جريان يك ضرب المثل به يادگار مانده و هرگاه كسي نظري مي دهد كه نياز به وسيله يا چيزي دارد و تا دست به كار نشود عملي نخواهد شد.. مي گويند:

نويزي جو بلم مي خوا
NAVIZI JOO BALM MIKHA

یه روز در طالقان

وقتی به سد رسیدیم قسمت انتهایی سد خالی بود. آب رودخانه هم گلی بود ولی هنوز زیاد نشده. آنقدر که انتظار داشتم برف نبود. قسمتی از راه هم که هنوز خاکی است. البته فکر کنم پایین طالقان هنوز راهش ناجور باشد. به ده رسیدیم . چهار پنج سگ دور ماشین را گرفتند. بسم الله بسم الله آمدیم پایین. کاری نداشتند. ذوق زده شده بودند!! نزدیکای خانه یه روباه مرده بود که از قرائن و شواهد معلوم بود خودش مرده . چون جای زخمی بر بدنش نبود . شاید از گرسنگی و سرما یا بیماری. اول خیال کردم خودشو الکی زده به مردن. خوب مکاره دیگه.
به هر حال. بعد از کمی استراحت به دیدن یکی از اقوام رفتیم. با دیدن کرسی خیلی خوشحال شدم و جلدی یه عکس گرفتم. یه جاجیم خوشگل هم روی لحاف کشیده بودند. وقتی رفتم زیر کرسی آنقدر گرم بود که خواب مرا در ربود. خلاصه یه چرتکی زدم.



گوسفند ها را هم از طویله بیرون کرده بودن تا آب بخورند. گفتم الان نمیبرید بیرون علف تازه بخورند ؟ گفتند نه. اگه علف تازه بخورند دیگر علف خشک نمیخورند و تلف میشوند.

لغت

هرش
haresh
دیروز طالقان بودم . جایتان خالی. یه کلمه شنیدم که برای خودم جدید بود . داغ داغ بود و تو وبلاگ گذاشتم.

چشم انداز سد




فقط ببخشيد كه تاريخش كمي قديمي است.

متاسفانه عكسهايي كه در اواخر بهار گذشته گرفتم به خاطر يك اشتباه از كامپيوترم حذف شد

ضرب المثل

با سلام و تبريك پيشاپيش نوروز،

من هم سعي مي كنم هفته اي يك ضرب المثل به آنچه تاكنون نوشه ايد و ان شاء الله قرار است زيادتر هم شود، اضافه كنم ( البته نه در تعطيلات طولاني عيد) و خيلي خوشحالم كه از اين طريق اين مثل هاي قديمي و بعضاً بسيار گويا اما دور از ادب گردآوري مي شود.براي اينكه ديگر دوستان هم با اين مثلها آشنا شوند اگر معنايشان را ميدانيد، بنويسيد.

الله قلي ناچاقه وقت خوردن قورچاقه




عيد چگونه مي آمد و ...

مهيا مي شويم. مثل هميشه. پدر همه چيز خريده هم براي سفره خود و هم براي سفره پدر و مادر در طالقان. مثل هر سال دو سه روز قبل از سال نو مي رويم. بزرگراه تبديل به جاده آسفالته و بعد به پيچهاي تند خاكي تبديل مي‌شود. صعودي تدريجي. گوشهايم مي گيرد. آن بالا در گردنه چشمه اي است، مي دانم به آن چشمه كه حالا نيمه يخ زده است، برسيم نيمه راه پر شده است، اما نگران ادامه راهم. باريك و خاكي با پيچهاي تند. هيجان منفي وجودم را مي گيرد و با شور و شوق رسيدن مي آميزد. حالا رسيده ايم به سگ دشت همان سينه كش تند و معروف جاده كه همه را مي آزارد و با تمام كودكي ام اسمش را مي دانم. بين دلهره جاده و شادي برف و سرماي مطبوعش گير افتاده ام. درست مثل ماشين در گل و لاي اين سينه كش. پياده مي شويم و نم نمك به راه مي‌افتيم. چشمهايم به دنبال همان تخته سنگي مي گردد كه شبيه سر انسان است و پاسباني رود را مي دهد. هميشه منتظر ديدن آن هستم. اينجا آنجا گلهاي حسرت سركي به بيرون خاك كشيده اند. آخر هنوز براي دشت شقايق، خانا گل ها يا زردِگل ها زود است. در حيني كه از خنكاي هوا و بوي بهار به وجد آمده ام كم كم چشم انداز پشت جاده نمايان مي شود و كمي پس از آن صداي ترمز و بوق ماشين كه مي گويد: "پدر به كوچكي ذهن من نيست كه مغلوب گل و لاي شود."
هر از گاهي شغال يا خرگوشي را نشانم مي دهند كه تا پيدايشان كنم رفته اند. روستاها با آن خانه هاي كاه‌گلي بايد بيايند و بروند تا به خانه گلي خودمان برسيم و آن درخت گردوي كهن كه همان روز صبح قلاچ روي شاخه‌اش خبر رسيدن مسافر را آورده است. بار و بنه را از پاي ماشين بايد با همان الاغ سفيدمان كه گاهي لذت سواري‌اش را چشيده ام تا در خانه ببريم. حالا بوي آشنا كه دوستش دارم گرچه خوب نيست ولي مطبوعم است.سپيدارهاي لختِ بلند بالا در كنار رودخانة پر آبِ پر هياهو. همان مرز بين دو روستا. عادت كرده ام به اينجا كه مي‌رسم چشمها را ببندم تا صداي رود را بشنوم و صداي برفهاي كوه هاي البرز را كه اكنون به من سلام مي‌كنند. و پل چوبي كه فاصله اندكش با بستر رود به قد كوچك من هيجان ارتفاعي بلند را داشت. و دوباره راهي پر پيچ از ميان ده تا به امامزاده با آن دالان ساده و آن زنجير آهني كه گرچه حاكي از گنجي طلايي بود ولي براي من فقط وسيله بازي. اكنون سرشاخه هاي درخت گردويي كه سايه سار خانه بود و هم بازي من هويدا مي شود. هيچ وقت دوست نداشتم ريسمان تاب از آن باز شود. پله هاي خاكي را دو تا يكي بالا مي روم تا به طويله برسم. براي رفتن به طويله گاهي من بر مادر و گاهي مادر بر من غالب مي شود. بالا مي روم. حالا، بام طويله كه تراس خانه است، در و پنجره هاي چوبي. فضاي آشنا و دوست داشتني خانه. سلام و روبوسي و عيد.
عيد با بهار و بهار با جاده اي بكر، تميز و پر از خرگوش و كبك و شغال مي رسيد و خانه اي در انتظار.
مي خواهيم بر گرديم واي چه مي بينم ...
ديوارهاي آن خانة منتظر، از باران و برف فرو ريخته و انتظار بازسازي را مي كشد. مثل تمامي خانه هاي ديگر كه خراب شدند و به جاي ديوار هاي گلي از جنس آجر و به جاي سقف تير چوبي از شيرواني فلزي شده اند. آن خانه خراب شد و تمام كودكي ام را ويران كرد. مثل خانه هاي ديگر و كودكي‌هاي ويران شده و گاهي فراموش شده ديگران. تمامي باغها به خانة ويلايي براي گذران تابستان يا هواخوري آخر هفته تبديل شده‌اند. دالان امامزاده تخريب و دروازه آهنيِ ناهماهنگ با فضاي آن، جايش را گرفته. ساختمان امامزاده كه روزهاي محرم ميزبان عزاداران بود مقهور ساختمان دوطبقه سنگي و درختهاي توت زيبايش كه محال است طعم شيرين ميوه اش را فراموش كنم، قطع و حوض سنگي اش با واني نازيبا تعويض شده است. راههاي خاكي بين ده هم آسفالت شده‌اند و ديگر هنگام باران بوي خاك نم خورده نمي دهند. در يك كلام ديگر مثل سابق سنتي و بكر نيست.
پل چوبي كجاست؟
من هواي همان پل چوبي را دارم نه پلي از جنس آهن و سيمان كه به جاي الاغ و قاطر ماشينها را از آن ده به اين ده هدايت كند. من همان رود پاك را مي خواهم كه چشمه هايش را مي شناختم و تشنگي كودكي ام را با آن سيراب مي كردم، آبچاله ها با آن ماهي هاي عجيب و كوچكِ پادار مي خواهم كه وقتي صيدشان مي‌كنم و به خانه مي‌برم تا مادر سرخشان كند مي فهمم كه آنها قورباغه اند نه ماهي! نمي خواهم سپيدي برفهايش به زير پلاستيك هاي سياه مدفون شود. مي خواهم داخل آبهاي راكدش زيبايي تصوير تبريزي ها را ببينم نه زشتي زباله‌ها را. نمي خواهم بوي آنجا را با بوي مانده زباله و تعفن عوض شده ببينم. مي خواهم از لابه لاي بوته هاي تمشك ميوه بچينم نه زباله!
گندمزارها، يونجه زارها و جوزارها همگي به تصرف علفهاي هرز درآمده‌اند. كجاست آن خرمن گندم، آن وَرزا هاي بسته شده به خيش. من دلم سواري روي خيش را مي خواهد. دويدن در ميان يونجه زار و گندمزار.
جاده چقدر تغيير كرده. اكنون سگ دشت و آن پاسبان رود، همان سنگ انساني را مي گويم، به زير آب خفته. شقايق ها تك و توك مي رويند. خرگوشها و كبكها كم شده اند و شغال ها نمي دانم شايد رفته اند جاي ديگري.
سد از دور زيبا و از نزديك مامن بطري هاي سياه و كثيف و پلاستيكهاي رها شده در طبيعت زيبايمان است. ديگر گردنه ابراهيم آباد نه دلهره كودكي ام را دارد و نه زيبايي آن را. ميزبان مهماناني است كه نمي داند كيستند و از كجا آمده اند. مانند همانان كه نمي دانند كيستند و به كجا آمده اند و چگونه بايد با ميزبانشان رفتار كنند.
اكنون بهارم در حسرت دشتهاي شقايق آغاز مي شود و با گلهاي حسرت خاتمه مي يابد.


قلاچ: كلاغ دم بلند (gholach)
ورزا: گاو نر (Warza)
خيش: گاوآهن
گل حسرت: نوعي گل از نوع گل زعفران و شبيه به آن كه در آخر زمستان و اوايل بهار مي رويد
خانا گل: نوعي گل بوته اي بنفش و صورتي رنگ كه بهار در كوه مي رويد
زردِگل: گلهايي از گونه رز با ريشه رونده


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کلیه حقوق مطالب ، تصاویر و فایل‌های صوتی منتشر شده در وبلاگ متعلق به نویسندگان آن است و هرگونه استفاده از آن‌ها تنها با اجازه مستقیم نویسنده امکان‌پذیر می‌باشد.