۱۳۸۷/۱۰/۰۳

رحلت آقای اکبریان، نویسنده و شاعر طالقانی (منجمله منظومه عزیزونگار)


کل من علیها فان

شادروان حاج محمد علی اکبریان

( عاطف )

چه سخت است در باور گنجاندن غروب عاطف و چه تلخ است نگارش یادواره جدایی او

از خاطر دلها نرود یاد تو هرگز
ای آن که به نیکی همه جا ورد زبانی

بدینوسیله غروب ستاره ای درخشان و پرفروغ ، انسانی وارسته ، معلمی دلسوز ، عارف و صادقی کار دیده ، همدم نسیم وصال ، محرم حریم جلال ، رهنمای راه حقیقت ، محب اهل بیت ، خادم محرومین ، مظهر خوبی ها و کمالات و فضائل انسانی مرحوم مغفور شادروان حاج محمد علی اکبریان ( عاطف ) شاعر و نویسنده توانا ، بزرگ خاندان اکبریان را به اطلاع کلیه دوستان و آشنایان می رساند.

به این مناسبت مراسم تشییع و تدفین آن مرحوم روز سه شنبه مورخ 03/10/87 از ساعت 30/8 صبح الی 00/14 در شهر طالقان برگزار و مراسم ختم آن مرحوم نیز روز پنج شنبه مورخ 05/10/87 از ساعت 00/14 الی 30/15 در مسجد جامع شهر طالقان منعقد می گردد. وسیله ایاب و ذهاب راس ساعت 00/10 صبح مورخ 05/10/87 از مقابل درب منزل آن فقید سعید در تهران آماده حرکت به سمت شهر طالقان می باشد .

تشریف فرمائی عموم عزیزان موجب اجر اخروی و نشانه تجلیل از مقام علم و زهد آن مرحوم و تسلی خاطر بازماندگان خواهد بود.

از طرف همسر و فرزندان و کلیه وابستگان سببی و نسبی

۳۷ نظر:

samimi گفت...

از خبر رحلت آقای اکبریان، شاعر گرانقدر دیارم، انسان بزرگ، شریف و دوست داشتنی بسیار بسیار متاثر شدم.
امید داشتم یک بار دیگر ببینم‌اشان و در مخضر آن بزرگوار باشم و اکنون که ایشان برای همیشه رفته‌اند، جز حسرت و افسوس باقی نمانده‌است...

این ضایعه را به خانواده، بخصوص همسر مهربان‌اشان تسلیت عرض می‌کنم. امیدوارم غم آخرشان باشد و برایشان آرزوی صبر و استقامت دارم.

همچنین تسلیت به همه همشهری‌ها جهت از دست دادن شاعر و چهره فرهنگی دیارمان و تسلیت به همه اهل قلم...
«از او هستیم و به سوی او بازمی‌گردیم»

ناشناس گفت...

جناب آقای مهندس سعیداکبریان
با کمال تاسف و تاثردرگذشت استادگرانقدر و فرزانه حاج محمدعلی اکبریان پدربزرگوارتان راتسلیت عرض میکنیم.


جمعی از کارکنان وزارت نیرو

ناشناس گفت...

جناب آقای مهندس سعیداکبریان

با نهایت تاسف و تاثردرگذشت پدربزرگوارتان را به جنابعالی و خانواده محترم تسلیت عرض میکنیم.


شرکت فراب

ناشناس گفت...

آقاجونم واقعا آدم دوست داشتنیی بود.... حیف که دیگه پیش ما نیست!
p.sh

ناشناس گفت...

واژه‌ای نمی یابم که احساسم را بیان کند. از خانواده محترم اکبریان تقاضا دارم تسلیت مرا بپذیرند، برای شادی روح ایشان دعا می ‌کنیم.

صالحی

ناشناس گفت...

هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق...
رحلت شاعر بزرگوار جناب آقای اکبریان را تسلیت عرض می‌کنم.
حسین شرافتی

ناشناس گفت...

انا لله و انا الیه راجعون
وفات شادروان حاج محمد علی اکبریان را خدمت خانواده و خاندان محترم اکبریان تسلیت عرض می‌کنیم.

خانواده درودی

ناشناس گفت...

ازخطه طالقان كسي رفت
اين مصيبت را به اهل هنر و ادبيات و خانواده انمرحوم تسليت ميگويم
محمد علي صالحي خوشنويس و شاعر

ناشناس گفت...

فقدان این شخصیت بزرگوار را به همه طالقانیها تسلیت عرض کرده و از درگاه ایزد منان آرزوی رحمت و آسایش برای خانواده عزیزشان دارم.

ناشناس گفت...

تسليت ميگم ...
دوستان براي شادي روح ایشان لطفا يه فاتحه بفرستيد ...
بسم الله الرحمن الرحيم ...

ناشناس گفت...

با سلام خدمت همه طالقانیها

درگذشت چهره فرهنگی و مسلمان راستین شادروان محمدعلی اکبریان را تسلیت عرض نموده و علو درجات را از خداوند منان برای آن مرحوم خواستاریم.
رضا عسگری و خانواده

ناشناس گفت...

دوستان گرامی...
بنده هم به نوبه خود مصیبت وارده رو خدمت شماها و خانواده محترم تسلیت عرض میکنم. بقای عمر بازماندگان را از خداوند متعال خواستارم.

ناشناس گفت...

ضمن عرض تسليت از خداوند منان علو درجات را براي ان مرحوم و صبر و شكيبايي براي بازماندگان خواستاريم.
اميدوارم كه اين عزيز از دست رفته با صاحب اين ايام حضرت ابا عبدا... الحسين (ع) محشور گردند

ناشناس گفت...

بنده نیز به نوبه خود این داغ وارده را تسلیت می گویم

ناشناس گفت...

خانواده محترم شاملو

ما نیز متاثر گشته و غم بزرگ از دست دادن شاعری توانا و فرهیخته را به شما خانوده ی محترم آن مرحوم تسلیت عرض می نمائیم.


شرکت سام الکترونیک

ناشناس گفت...

جناب آقای مهندس مسعود اکبریان

با اندوه فراوان درگذشت پدر بزرگوارتان جناب آقای محمد علی اکبریان ( عاطف ) را به شما و خانواده محترم اکبریان تسلیت عرض می نمائیم

شرکت پخش البرز

ناشناس گفت...

جناب آقای مسعود اکبریان

در گذشت پدر عزیزتان را به شما و خانواده محترمتان تسلیت عرض نموده و ما را در غم خود شریک بدانید

سعید شهبانی زاده

ناشناس گفت...

جناب آقای مسعود اکبریان
فقدان شاعرفرهیخته شادروان حاج محمدعلی اکبریان(عاطف)پدرشعرطالقان را خدمت شماوجامعه فرهنگی تسلیت گفته وازدرگاه خداوند علو درجات وآرامش ابدی ایشان رامسئلت داریم.
شرکت صنعتی وساختمانی مجرب فلز

ناشناس گفت...

پدر بزرک عزیزم

چندروزیست که آغوش مهربانت را به سویم نگشوده ای ؛ رفتی و تهی کردی دلهائی را که
لبریز بود از عشقت ؛ رفتی بی آنکه بپرسی بعد از تو چگونه گذر کنیم از کوچه ای که هنوز هم طنین
قدمهای استوار تو را زمزمه می کند .
رفتی بی آنکه بدانی بی چشم تو چراغ خانه امیدمان خاموش و سرای عشقمان سوت و کور است .
کاش می آمدم و بودی ؛ بودی تا بار دیگر سرودی می خواندی .
زمزمه ای می کردی تا آرام گیرد دل خسته ام :

آلا لالا گلم باشی چو شمع محفلم باشی
تو نور منزلم باشی تو غمخوار دلم باشی
بخواب ای غنچه نازم
آلا لالا گل نازم
گریزی نیست ؛ می دانم فرار ممکن نیست . پس به دوش می کشم کوله باری از خاطراتت را ،
یادت همیشه در دلم باقیست و صدایت همواره در گوشم طنین اندازاست .
روحت شاد و راهت پررهرو باد

ژینوس اکبریان

ناشناس گفت...

در سوگ پدر مهربانم:
پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل
تیشه ای بود که شد باعث ویرانی من
مه گردون ادب بودی و در خاک شدی
خاک زندان تو گشت ای مه زندانی من
از ندانستن من دزد قضا آگه بود
چو تو را برد بخندید به نادانی من
آن که در زیر زمین داد سرو سامانت
کاش می خورد غم بی سر و سامانی من
رفتی و روز مرا تیره تر از شب کردی
بی تو در ظلمتم ای دیدهء نورانی من
دهر بسیار چو من سر به گریبان دیده است
چه تفاوت کندش سر به گریبانی من
من که قدر گوهر پاک تو می دانستم
ز چه مفقود شدی ای گوهر کانی من

فریدا اکبریان

ناشناس گفت...

هو العزیز
با تمام حزن و اندوه در سینه و بغض در گلویم قطعه ای را در رثای استاد گرانمایه و پدربزرگ ارجمندم (عاطف) سروده ام به دوستدارانش و همه کسانی که در غم از دست دادن آن عزیز با من شریک بودند تقدیم
می نمایم :

یاد عاطف

عاطفا، یاد تو هر جا که شوم ره جانان من است
نشوم خیره به جایی جز آنجا که خاطرت یاد من است

شعرهایت همه سبز، نغمه هایت همه ساز
عطر تو چون گل یاس، در هوای ذهن بیدار من است

در فراغ تو کسی مونس و غم خوارم نیست
این عزیز است و نگارش ، همه شب غمگسار من است

طالقان را گر طلاکان خواندی و سرزمین رادمردان
خورشید تابنده ای بر این دیار، که زادگاه من است

گر بگسلد زمانه بند من و تو در جهان باکی نیست
دلخوشم به خونی که جاری در رگ های من است


شهاب الدین اکبریان
25/10/87

ناشناس گفت...

آخرین دیدارپدرازطالقان
حدود3ماه پیش که پدر دلتنگ طالقان بودبه من امرفرمودندبه طالقان برویم "صبح جمعه باتفاق به سرزمین عاشقان بی مدعی رفتیم .مغازه راگشودیم "پشت میزکوچکش نشت ونگاهی معنی داربه درودیوارمغازه انداخت
باهمسایگان ومغازه داران طبق معمول خوش وبشی کردسپس به منزل رفتیم .نظری به باغ انداخت وگفت درختان راهرس کنیدودستورات دیگری نیزصادرکردگوئی می دانست که این اخرین دیدارش ازطالقان است .
پس ازآن بیماری پدرجدی ترشدوراه منزل بیمارستان "بیمارستان منزل راهی آشناوهمیشگی بود.
انگاردردهای اودرروح وجسم من نیزریشه دوانیده ودلواپسی هایم زیادشده بود.غمهایم راپنهان می کردم "انگارکسی دردرون من فریادتنهائی سرداده بود.احساس بدی داشتم .حتی فکرنبودنش مغزاستخوانم رامی سوزانید.
باآنکه خودپدرم آنچنان وابسته اش بودم که خیال ندیدنش آشوبی دردرونم برپامی کرد.
سفراخرین به طالقان سفرتلخ وشیرینی بودکه هیچگاه ازحافظه ام پاک نخواهدشد.
امروز30روزاست که درکنارم نیست .غم نبودنش بندبندوجودم رابه یغمابرده است .آتشی که دردرونم شعله ورگردیده حتی بااشک چشمانم نیزخاموشی نمی گیرد.شعله سوزانی که لهیبش راآرامشی درکارنیست وفراغش فراغ یک عشق است "عشقی معنوی وجانسوز.
پدرمسافری غریب است که درقربت غریبانه خویش درلقا حق تعالی مامن وآرامش گزیده است .
روزپنجشنبه 10/11/87ازساعت 30/10درمسجدجامع شهرک طالقان به یادچهلمین روزپروازش گردهم می آئیم وپس ازبرگزاری مراسم وصرف ناهاردرجوارخانه ابدی پدربه سوگ خواهیم نشست .
چشم به راه همه دوستدارانش خواهم بود.
فرزندعاطف "مسعوداکبریان "
تهران 1/11/87

ناشناس گفت...

پدر بزرگ عزیزم
نوشتن از تو برایم بسیار دشوار است.این چند سطر توانایی بیان بزرگی روحت را ندارد اما نوشتن از تو است که به این کلمات ارزش می دهدوبه من جرات,وگرنه نه من شاعری چون توام و نه نویسنده ای چیره دست!
جداشدن سخت است از تو که دلت دریایی بود از صدف های عشق,لبت گلی بود که به هنگام شکفتن عطر دوستی می پراکند,در چشمان آبی ات مهری بود که تصویری از مهربانی درونت را نمایان می کرد,گرمای دست هایت یاس نوازش می کاشت و شعرهایت زندگانی را معنا می کرد.
فرصت شناخت تو را پیدا نکردیم که زمان اندک است برای فهمیدن راز گل سرخ ولی چه می توان کرد که گفته اند:
آب دریارااگر نتوان کشید پس به قدرتشنگی باید چشید
نامت جاوید باد که اندیشمندان را پایانی نیست!
امیرحین صادقیان نوه شادروان حاج محمدعلی اکبریان(عاطف)

ناشناس گفت...

سکوت ما در غم نبودنت بینهایت فریاد است. . .

ناشناس گفت...

سایه طوبی پشت من از بار سنگین فراق تو شکست نازنینا بار هجرت را کشیدن زود بود
گرچه رفتی از نگاهم کی روی از دل
مرا طعم زهرالود فقدان را چشیدن زود بود
گرچه نقش روی تو در خاطر ما مانده است
روی زیبای تو را زین بس ندیدن زود بود
عاطفا هر چند کوچیدی تو از دار فنا
سایه ی طوبی زسر بردن برایم زود بود
طبع شعر و کلک شیوا نغز گفتارت کجا؟
جرات شعروغزل سفتن برایم زود بود
فرزند عاطف: بهشید اکبریان

ناشناس گفت...

خانواده محترم اکبریان

ما را در غم چهلمین روز در گذشت پدر بزرگوارتان جناب استاد محمدعلی اکبریان(عاطف )شریک بدانید. از خدامند متعال برای شما آرزوی صبر و شکیبائی داریم . از طرف خانواده فتحی پور

ناشناس گفت...

پدربزرگم استادی گرانفدر بود ویادش در دلها جاودانه خواهد ماند.
به جست و جوی تو
بر درگاه کوه می گریم
در آستانه دریا و علف

به جست و جوی تو
در معبر بادها می گریم
در چارراه فصول
در چارچوب شکسته ی پنجره ای
که به آسمان ابرآلوده را قابی کهنه می گیرد

به انتظار تصویر تو
این دفتر خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد

جریان باد را پذیرفتن
وعشق را
که خواهر مرگ است
و جاودانگی رازش را
با نو در میان نهاد
پس به هیئت گنجی در آمد
بایسنه و آزانگیز!
گنجی از آن دست
که تملک خاک را و دیاران را
از این سان
دلپذیر کرده است

نامت سپیده دمی که بر پیشانی آسمان
می گذرد
متبرک باد نام تو
وما همچنان
دوره می کنیم
شب را و روز را
هنوز...
اشکان نوه عاطف

ناشناس گفت...

در غم پدربزرگی دوست داشتنی
نمی دانم چه بنویسم و چه بگویم زبانم خاموش اما دلم فریادها دارد!
پدر بزرگ صدای گریه ام از دوری توست و چقدر غم انگیز است ثانیه های زندگی و زندگی کردن بی حضور تو.این روزها که بی تو می گذرد نگاهم فقط به قاب عکسی دلخوش است که هنوز در آن مهربانانه نگاهم می کنی.نمی شود باور کرد که تو دیگر از سفر نمی آیی جای خالیت به اندازه ی تمام آسمانهاست,چقدر داغ بزرگیست نبود تو و حرفهای ناگفته ات و من دلتنگم هرچند قلبم با یاد تو می تپد و ذهنم سرشار از خاطرات توست...
غزاله نوه عاطف

ناشناس گفت...

نمي دانم بگويم يا نگويم
نمي دانم چه بگويم؟از كجا شروع كنم؟
از نگاهش... از لحن صحبتش... از چهره ي مهربانش... از دل پاكش يا ....
كاش مي شد دوباره آغوش گرم تو را حس كنم
به تنها چيزي كه دل خوشم قاب عكس سردو خاليست كه از تو به يادگار دارم...
خيلي حرف هاي نگفته دارم.
افسوس كه ديگر نيستي ...
اي شاعر بزرگ و اي نويسنده ي چيره دست
تو هميشه الگوي ما بودي و خيلي چيزها به من ياد دادي...
تو به من ياد دادي كه دلي پاك و بزرگ مهربان همچون تو داشته باشم
ياد او تا ابد در دل دوستدارانش خواهد ماند

ارغوان نوه ي عاطف

ناشناس گفت...

در فراق پدر بزرگ عزیزم
قسم به اشکهای نازنینت که در آن واپسین لحظات آرام و بی صدا از چشمان بی فروغت بر چهره ی مهربانت جاری شد و به خدایمان قسمت دادم که بمان
قسم به اشکهایی که تو رفتی و من ماندم و ریختم
قسم به روزها و شبهایی که دور از تو و دستهای آرامش بخشت درد دوری تو را کشیدم و دم نزدم به چشمهای آسمانیت که در سایه سار مهربان مزگانت آرام خفته اند
غافل از چشمهای پاییزی من
که در پس همه این خنده های ساختگی شراب عشق تو هنوز از جام چشمهایم سر ریز است...
قسمت می دهم به همه دلتنگی هایم که تو نبودی و ندیدی و کشیدم
قسمت میدهم به همه لحظاتی که عاشقانه به یادت نشستم و هر چه زلال بر خاکت اشک ریختم
به همین دردهای کج ومعوج پیچیده در سیاه قلمهایم یک لحظه بیدار شو و ببین این همه نگار خاک عزیزشان را بوسه باران اشکهایشان می کنند
دیروز تو چشمهای ما را بوسه میزدی و امروز چشمهای ما خاک تو را
سیل اشکهایمان بدرقه راهت باشد
نه...هیچ چیز پر نخواهد کرد جای یک زمزمه ی ساکت پای تو را بر فرش...
عاطفه اکبریان نوه عاطف

ناشناس گفت...

در سوگ پدر بزرگ عزیزم
آنگاه که در پشت سیاه پوشان گمت کردم از پس اشکهایم تو را بوسه زنان وداع گفتم و به خدا سپردم و دانستم که بازگشتی از پس این سفر نخواهد بود
رفتن آهسته تو را دیدم و لحظه لحظه در خود شکستم و هزار فریاد را در آهی کشیدم
گفته بودی عصای دستت شوم ای به فدای دستهای مهربانت این پشت خمیده عصای توست کو تکیه ات کو نوازشت
ای به فدای چشم تو کو دست نوشته های دلنشینت تا برایم بخوانی
امروز که شکسته و خسته به دیدار تو می آیم نه دلی مانده که هدیه ات کنم نه در من آن روح سر خوش به جا مانده که در گوشه و کنار خانه ات بدوم و از عطر عقاقیت مست شوم نه لبهای تو به سرودن عاشقانه هایت باز می شود
پیش کش غبار مزارت این مزگانی که خانه ابدی ات را غبار روبی می کند...
ونوس اکبریان نوه عاطف

ناشناس گفت...

من می دونم آقاجون دیگه نه خونشونه نه بیمارستانه
هرکی هم بخواد دیگه نمیتونه پیداش کنه .
آقاجون توآسموناس
دل شماهم براش تنگ شده ؟

سارینا نتیجه عاطف

ناشناس گفت...

درسوگ پدر(چهلمین روزپرواز)

چهل روزیست که ازیارخبرنیست مرا
پدرازخاک به افلاک رسیدست وقمرنیست مرا
پرکشیدست ونشستست به دنیای دگر
چه کنم بی نفسش نای ونفس نیست مرا

روزگاری بوصالش چه سرخوش بودیم
مست ازپیمانه عشقش چه دلخوش بودیم
می گرفتیم زدریای محبت درناب
دل به دریازده درساحل امنش بودیم

ناگهان آمد ندای ارجعی ازسوی حق
رحل بربندعاطفاارجع نمابرسوی حق
ماتراای دوست مهمان می کنیم درقرب یار
چون سرودی شعرهای بس رسادرنعت حق

گفت عاطف من اطاعت می کنم فرمان یار
می سپارم ره بسوی عرش تاکیوان یار
محرم اسرارمن بوده دراین دنیای دون
رازهایم می گشایم گرشوم مهمان یار

من لسانم همه درمدح وثنای توگذشت
قلم ودست ضعیفم همه درذکروفای توگذشت
درنمازم همه صافی شدم وخالص وناب
درسجودم همه برمهروصفای توگذشت

من به حکم حق گزیدم خانه ای درزیرخاک
جان وجسمم گشت دربیت الحزن بسیارپاک
امراوراکرده ام اجرابه روزان وشبان
سینه ام ازشرح هجرانش شده صدچاک چاک

برسربالین من ازسوره الواقعه یادی کنید
دررثایم زآیه" ن وقلم یادی کنید
چون فلق خوانی بخواه بهردلم خیری زحق
گر به زیتون میرسی ازطورسین یادی کنید

عاطف شیرین سخن ازبین ماکوچیدورفت
دربه روی سرخوشان عشق بربستیدورفت
جمع ماحیران ونالان زین همه هجران تلخ
اوبه زرق وبرق این دنیای دون خندیدورفت

مسعود"ازآن یارسفرکرده دگرقصه مگوی
ازدل سوخته ات هیچ دگرقصه مگوی
ازآب دودیده وزین آتش دل
بربندزبان وباکس این قصه مگوی
بربندزبان وباکس این قصه مگوی

مسعوداکبریان فرزندعلطف
10/11/87

ناشناس گفت...

چهل روز است که صورت زیبایت و چشم های آسمانی ات را ندیده ام و دلتنگ صدای گرم و مهربانت اشکهایم جاری است
کاش دوباره مرا در آغوش می گرفتی...
کاش می شد که بدانی که زندگی پس از تو چه بی فروغ است...
پانته آ اکبریان نوه ی عاطف

ناشناس گفت...

وقتی که خورشید نگاهت غروب کرد حسی غریب وجودم را مالامال از غم نمود.تنهایی و غم مهمان دلم شدند.حال من هر شب به آسمان چشم می دوزم و سراغت را از ستاره ها می گیرم شاید نشانی از تو بیابم.ای کاش یکبار فقط یک بار دیگرمی دیدمت
پریا اکبریان نوه ی عاطف

ناشناس گفت...

کاروان با بار دانش در پی مقصود بود
عرضه را بر پیروانش بینهایت سود بود
راه پر پیچ و خطر در پیش روی سالکان
راه راست از سوی قوم رهزنان مسدود بود
عارفان در فرصت بیع وتتمع از متاع
ساربان از ارزش کالای خود مسعود بود
عاطف آن مرد ادیب و فاضل و فرزانه پیر
رهبر آمد کاروان را مقصدش معبود بود
بار ارزشمند را جانانه بر مقصد رساند
نور رحمت این سبب در چهره اش مشهود بود

روح پر فتوح محقق و دانشمند عزیزمان مرحوم حاج محمد علی اکبریان(عاطف)بزرگ خاندان اکبریان شاد

حمزه فرمانی بهمن 87

دوست گفت...

سلام
اگه علاقه مند به اشعار فاضل نظری و سید رضا موسوی والا هستید سری به وبلاگ من بزنید
یک کتاب از آقای نظری و یک کتاب از آقای موسوی والا (هردو کتاب مخصوص موبایل هستند.) برای دانلود گذاشتم.
حتما هر دو رو دانلود کنید. مطمئنا لذت خواهید برد.

ارسال یک نظر


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کلیه حقوق مطالب ، تصاویر و فایل‌های صوتی منتشر شده در وبلاگ متعلق به نویسندگان آن است و هرگونه استفاده از آن‌ها تنها با اجازه مستقیم نویسنده امکان‌پذیر می‌باشد.